خدا مادر زیبایت را بیامرزد
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
9
خواهم خواند
1
توضیحات
مادر بلند شد نشست روی تشکش، نگاه کرد به من. حق داشت. نگفته بودم. نمیدانست آنشب کجا ماندهام. خبر هم نداشت چه بلایی سرم آمده. باران را هم نمیشناخت. نه به اوگفته بودم. نه به رعنا. به هیچگس نگفته بودم. خیلی احتیاط میکردم. اگر میگفتم آبرویم میرفت. میدیدند که با دکتر دوست شده، آبرویم میرفت.
یادداشتها
1402/1/18
1