"اریش کستز"، در دوران پیری، به یاد خاطرات کودکی خویش و روزهای خوش و روزهای بد آن زمان افتاده است. او که فرزند خانواده ای با سطح مالی ضعیف است، به خوبی تلاش والدین خویش برای دست یابی به رفاهی نسبی را به خاطر می آورد و در این میان از مادر و فعالیت های زیاد و تلاش های بی دریغش خاطرات فراوان دارد. اریش از کودکی تحت حمایت کامل مادر رشد کرده و یاد رقابت های والدینش برای تهیۀ  بهترین هدایای سال نو، او را غمگین می کند. او در دوره ای پا به عرصۀ  وجود گذاشته که رقابت های سیاسی رنگ جدی تری به خود می گیرند و همین سبب به پا شدن آتش جنگ در سرتاسر دنیا می شود. اریش که قصد دارد معلم شود با تمام وجود خود را وقف درس و مدرسه می کند، اما سرانجام در هنگام عملی شدن تصمیم چندساله اش، درمی یابد برای این کار ساخته نشده و باید به تحصیل ادامه دهد. با وجود کودکی نسبتا شاد و پرهیاهو، نوجوانی وی با شروع جنگ جهانی اول مصادف می شود و همین بر بی خیالی های آیندۀ  او برای همیشه خط بطلان می کشد.