چرا مردم آثار ادبی را می خوانند عمومیادبیات چرا مردم آثار ادبی را می خوانند کلی گریفیث و 2 نفر دیگر 4.5 1 نفر | 1 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 1 خواندهام 1 خواهم خواند 11 خرید از کتابفروشیها توضیحات مشخصات نسخههای دیگر کتاب چرا مردم آثار ادبی را می خوانند، نویسنده کلی گریفیث. بریدۀ کتابهای مرتبط به چرا مردم آثار ادبی را می خوانند سید امیرحسین هاشمی چرا مردم آثار ادبی را می خوانند کلی گریفیث 4.5 1 صفحۀ 50 فکر نکنید که در هر داستانی، درونمایهای نهفته است. 1 69 سید امیرحسین هاشمی چرا مردم آثار ادبی را می خوانند کلی گریفیث 4.5 1 صفحۀ 186 نمایشنامه از یک جهت مهم با داستان و شعر تفاوت میکند: نمایشنامه به اجرا در میآید. برخی از نظریهپردازان معتقدند نمایشنامه تا به اجرا در نیاید ناتمام است. 22 25 یادداشتهای مرتبط به چرا مردم آثار ادبی را می خوانند سید امیرحسین هاشمی 1403/5/13 تئوری ذهن وحشی؛ یک تجربهنگاشت دوساله! 0- تجربهزیستۀ ادبی خودم رو اینجا دارم پیاده میکنم. لطفا حواستون باشه که حواسم هست که خیلی نباید انتظار داشت از این متن. 1- از حدود دوسال پیش، جدیتر با ادبیات رفیق شدم. دقیقا پس از کنکور. همیشه برایم مهم بوده است که مواجههای که با آثار دارم در اول قدم خودم باشم و اثر؛ تا جای ممکن به دور از تئوری و نظریه. ادبیات بسیار غنیای در نقد ادبی داریم. از مزیتها و احتمالا متولدین آکادمیِ مدرن، متخصصین نقد ادبی اند. کارخانههای مختلفی به صورت کلان مقیاس به تولید متون نقد ادبی پرداخته اند (استعارۀ تولید و کارخانه برای علم و دانش بسیار رهزن و خطرناک است اما چیز دیگر سر ذهنم نیست) و خروار خروار متن و مقاله و کتاب در تفسیر فلان نویسنده، ادبیات فلان سبک و هزارانجور موضوع مربوط دیگر تولید میشود. بسیار عالی است، ولی یک ایرادی هست، و آن ایراد معصومیت و بیگناهیِ خواننده است (تئوری ذهن وحشی). خوانندۀ نخستین (مثل انسانِ نخستین) آلوده نشده است، آلوده به نظریه. خود با اثر مواجه میشود. شاید کاملا اشتباه بفهمد، اما شاید بتوان گفت همان فهم اشتباه، خود یک خلق است. تلاشی برای فهم یک اثر، یک تلاش شکستخورده بِه از صدها تلاشنمایی است که قالبی و همسان آثار را میفهمند. فرض کنید همۀ ما فردوسی را به یک عینک ببینیم، حافظ را نیز، از معاصرین، بیاییم و شعرهای اخوان را صرفا «باستانگرایانه» بدانیم. فرض کنید دیکنز و جان اشتاینبک را منحصر کنیم در: «تصویرگر انقلاب صنعتی و تضاد طبقاتی» و اینجور چیزها. صلابت روایت را نفهمیم، اهمیت شخصیتسازی و کاربرد روایی آن را نفهمیم. خلاصه از یک لنز به جهان نگاه کنیم. در بند هژمون شدن روایتها (که از قضا اغلب شاید بخشی از واقعیت را در خود داشته باشند) باشیم. خود با آثار مواجه نشیم، آن خودِ معصوم و آلوده نشده. شاید بهتر باشد که در وضعیت ذهن وحشی باشیم. خلاصه با اینکه بسیار نقد و متن خوانده ام، اما هیچگاه سعی نکرده ام وقتی که حتی فلان نویسنده را نفهمیده ام بروم سراغ نقدها که فلان اثر برایم شفاف شود. سعی کرده ام شکست را بپذیریم. مانند شکست در خواندن نمایشنامۀ «مگسها» از سارتر یا شبه شکست مطالعۀ «گریز» از بولکاگف. یا مانند سکوتِ از سر بهت پس از مطالعۀ «عروسکخانۀ ایبسن» یا سکوت پس از خواندن تنسی ویلیامز. با اینکه خودخوری و اذیتی که عیان شدن جهل دارد، تیشه به ریشۀ مَنیّت و خودبزرگبینیام زد (و کیست که نداند عجب زجری دارد) اما در کنار این قوتی بهم بخشید. قوتِ جرئت برای نقد و تلاش برای فهم. سعی در فهم اثر بدون پیشفرض گرفتن نظریه و فهم هماهنگونه که بوده است اثر در اولین مواجه. 2- نظریه خواندن از نون شب واجبتر است (متناقض حرف زدن از فضائل شیخِ ما بود). باید بدانیم که بسیاری پیش از ما بوده اند که عمر خود را صرف فهم ادبیات کرده اند، ذهنهایی که بعضا از زیباترین ذهنهای هر زمانهای بوده اند. پس چرا خود را محدود کنیم؟ اینجا ضرورت نظریه خواندن مشخص میشود. از نظریه خواندن میتوان یکسری «محتوا» برای نقد پیدا کرد، اما اصلیترین آوردۀ نظریه به نظرم ابزار تحلیل است. یعنی یادبگیریم بسیار جزئیات در اثر هست که میتوانیم بهشون توجه کنیم، بسیاری نظریات مختلف موجود است که «هر کدام از ظن خود شد یار فهم» شده اند که البته شاید بتوان گفت هیچکدامشان هم نمیتوانند به صورت کامل به اسرار فهمِِ متن برسند. پس فهم متن یک پروسه است، پروسهای که خروجی از پیش تعیین شده ندارد، پروسهای که منِ خواننده انجامش میدهم، من هستم که متن را میفهمم پس متن از صافیِ ذهن من رد میشود و من معنایی جدید بر متن بار میکنم. 3- اینجاست که دیالوگ بین خواننده و متن سر از قبرِ فهم در میآورد. اینجاست که باید گفت خواننده است که اهمیت دارد و خواننده است که به یک اثر ارج و قرب میدهد. یکی از مهمترین متفکرینی که اینگونه متن را میفهمیده است، باختین است، باختینی که گویی دیالوگ را ذاتِ فهم و اصل فهم میدانسته است. از باختین خواهم خواند و خواهم گفت. همین باختین، اولین متنهای منتشر شدۀ خود را در مورد آقا داستایفسکی نوشته است. اینگونه که ایدههای باختین را شنیده ام و حداقلی با او آشنا شده ام، بسیار برایم جالب بوده است و متفکری خوشایده و جدی یافته ام باختین را، اما سراغ داستایفسکیِ باختین نخواهم رفت، زیرا اول باید خود با جنایت و مکافات روبرو بشوم، نه من با ذهن کسی دیگر... 4- خب، این کتاب هم آمده است و در حدود 270 صفحه، امهات بحث درمورد نقد ادبی را گفته است. عنوان فصلهای کتاب مفید خواهد بود: فصل اول: اثر ادبی چیست؟ فصل دوم: تفسیر آثار ادبی فصل سوم: تفسیر داستان فصل چهارم: تفسیر شعر فصل پنجم: تفسیر نمایشنامه فصل ششم: رویکردهای خاص در تفسیر آثار ادبی همانگونه که از عنوان فصلها مشخص است ،این کتاب دایرۀ وسیعی از مقولات نوشتاری مربوط به ادبیات را در بر میگیرد. خب، وقتی چنین وسیع بخواهیم بنویسیم، قطعا درگیر جزئیات (که بسیار ضروری اند) نخواهیم شد و به کلیاتی بسنده خواهیم کرد. اما این کتاب این کلیات را به بهترین شکل ممکن در اختیار خواننده قرار میدهد. نویسنده استاد داشگاهی بوده است که بسیار سال در دانشگاه داشته چنین موضوعاتی را تدریس میکرده و این کتاب را هم با قصدی مشخص نوشته است، آشنا کرده خواننده با موضوعات اساسی نقد ادبی. نقد ادبی دریایی است کرانه ناپیدا؛ کارزاری است که در آن «سرها بریده بینی، بیجرم و بیجنایت». اگر یک اثر ادعای زیاد داشت که «آی اهل محل، بیایید تا به شما بگویم در جهان چه خبر است و هرچه خبر هست این است و جز این نیست» یک ناسزا به مولف اثر بدهید و آن جزوۀ شیطانی را به گوشهای پرتاب کنید. نکتۀ بسیار مثبت و اساسیِ این کتاب این بود که اصلا ادعای بزرگ نداشت و از قضا پیچیدگیها و تضارب آرا که باعث کرنش و تواضع فکری خواننده میشود را به او نشان میدهد. در جای جای متن و مشخصتر پایان هر فصل نیز، نویسنده بسیاری آثار خوب را برای «مطالعۀ بیشتر» به مخاطب معرفی میکند که در کنار قاتلِ کنجکاوی نبودن این متن (آنچنان که متاسفانه بسیاری متون «آشنایی با فلان چیز» چنین اند) ادامۀ مسیر را نیز به خواننده نشان خواهد داد. 5- از این کتاب بسیار آموختم و میتوانم از آوردههایش بگویم، اما همین چند سرعنوان به نظرم کفایت میکند: «از اساسیترین علتهای مطالعه اثر هنری، لذت است»: باید لذت ببریم از خواندن یک اثر هنری. هیچ وظیفهای برای مطالعه نداریم. اگر هم دنبال ژست گرفتن برای اطرافیان و دوستان اید که «آی ببینید که من پردۀ آفاق دریدم و...» جای اشتباهی اومده اید، بهتر روی کتوشلوار پوشیدن و مارک سر دکمهایِ لباستون فکر کنید. «متنهای مختلف ادبی، نحوۀ مواجهههای مختلفی را ضروری میکنند»: خیلی ساده است، وقتی شعری از حافظ را میخوانیم باید روی تک تک عناصر اثر دقت کنیم و شاید یک غزل را اگر بخواهیم خوب بخوانیم، حداقل دهها دقیقه صرفا برای خواندن وقت بگذاریم. در همین زمان که یک غزل خوانده ایم، میتوانستیم دهها صفحه از یک رمان و متن داستانی را بخوانیم. مواجه با نمایشنامه مثل یک متن داستانی و رمان، از مواردی است که به نظر من چندان صحیح نیست و اخیرا بسیار فراگیر شده است (چون نمایشنامه کوتاه است (یحتمل تعداد خوانده شدهها زیاد خواهد شد!) و ساده است!!!! مطالعهشان). متنِ نمایشی برای اجرا نوشته شده است و نگاه داشتن به این مورد که «چگونه اجرا خواهد شد» دیدن اینکه «چگونه اجرا شده است» و توجه به جزئیات اجرا، آوردههایی در فهم دارد که نگو و نپرس (در یکی از گزارش پیشرفتهای این کتاب با آقای خطیب عزیز مباحثهای در این مورد داشتیم که بسیار موضع من را تعدیل کرد و بسیار از ایشون یاد گرفتم). «نظریات مختلف، روی عناصر خاصی تاکید میکنند. نظریه خواندن مفید است، اما ابزار تحلیلی مفیدتر»: بذارید مثال بگویم. بر اساس رویکردهای مارکسیستی، بازنمایی شخصیتها و روایت داستانی نمودی از سازوکارهای اقتصادیِ در جامعه است که در اثر هویدا میشود. بر اساس نقد فمنیسیتی، بازنمایی شخصیت زن و «غیبت» زن در آثار، نمودی از سازوکار مردسالار جامعه است. چیزی که اینجا برای من مهم است، محتوای این نظریات نیست (که بحثها سرش هست) بلکه این است که برای نمونه در هر دو نظریه، «شخصیتسازی» و مختصات شخصیت اساسی است. پس باید به شخصیتسازی بسیار حساس بود (اینجا کلی مورد دیگه هم میتونم بگم، ولی همین مثال میتونه موضع رو شفاف کنه). بسیاری آوردۀ دیگر داشت این کتاب برایم که دیگر «اوصیکم» به مطالعۀ این کتاب. اگر که دانشجوی ادبیات بوده اید یا هستید، یا بسیار نقد ادبی خوانده اید، شاید این کتاب چندان براتون مفید نباشه (البته شاید برای آشنایی با منابع بد نباشه)، ولی اگر اندکی نقد خوانده اید یا هیچ نخوانده اید، به نظرم این کتاب بسیار میتواند مفید باشه براتون. 0 39