اسطوره زندگی زردشت

اسطوره زندگی زردشت

اسطوره زندگی زردشت

ژاله آموزگار و 1 نفر دیگر
4.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

1

شابک
0000000126822
تعداد صفحات
216
تاریخ انتشار
1370/10/2

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        درباره زندگی «زردشت» تاکنون تحقیقات فراوانی توسط نویسندگان و پژوهشگران ایرانی و خارجی انجام گرفته است. پژوهش هایی که هر چند بخش های مختلفی از زندگانی این پیامبر ایران باستان را روشن کرده اند، اما باز نکات فراوان ناشناخته ای درباره او وجود دارد.
زندگی راستین پیامبران را همیشه هاله ای از اسطوره فرا می گیرد، هر چند که در خلال اسطوره ها حقیقت های فراوانی نهفته اند، افسانه ها به تدریج بر گرد زندگی نامه واقعی حلقه می زنند و کم کم زندگی اساطیری را می سازند. این شکل گیری ممکن است در همان دوران زندگی پیامبر یا در سال هایی نه چندان دور از زمان او یا در سده های بعدتر انجام گرفته باشد. زندگی نامه زردشت نیز چنین مراحلی را گذرانده است.
یکی از تحقیقات بسیار جالب در این باره، پژوهشِ «ژاله آموزگار» و «احمد تفضلی» به نام اسطوره زندگی زردشت است. در این کتاب، پس از پیشگفتار، نویسندگان به بررسی متون و نوشته های کهن پهلوی و یونانی درباره زندگی و افکار زردشت پرداخته و با مقایسه نوشته های کهن و دیدگاه های نویسندگان جدید سعی در روشن نمودن زمان، مکان، افکار و عقاید و سرانجام شخصیت زرتشت نموده اند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به اسطوره زندگی زردشت

اسطوره زندگی زردشت
بریدۀ کتاب

صفحۀ 29

هنگامی که زایش او نزدیک شد اهریمن دیو تب و دیو درد و دیو باد، هر یک را با صد و پنجاه دیو برای کشتن زردشت فرستاد. و آنان به صورت مینویی (نامرئی) پیش مادر زرتشت رفتند، و او از تب و درد و باد آزرده شد. در یک فرسنگی آنجا جادوگری بود به نام سترگ که از همه جادوپزشکان برتر بود. مادر زرتشت به امید اینکه آن جادوگر کاری برای او انجام دهد، از جای برخاست و به راه افتاد. فرستاده اورمزد بانک برآورد که: «به پیش جادوگر مرو، چه جادوگران درمان کننده تو نیستند، بلکه به خانه بازگرد و دست بشوی و آن را به روغن گاوی که بر آتش برده شده بمال و هیزم و بوی بر بچه‌ای که در شکم داری بسوزان». دوغدو (مادر زردشت) همانگونه کرد و تندرست شد. اهریمن بار دیگر همه همکاران و همزوران خویش را فرستاد. آنان راهی نیافتند و بازگشتند و گفتند که: «از آنجا که از هر سوی آتش بود راهی نیافتیم زیرا هرکه را یار بسیار باشد او را دشمن نباشد». در همان شبی که زردشت زاده شد اهرمن سپاه بدانی برگزید و لشکر آراست؛ برخی گویند با هزار و برخی گویند با دوهزار دیو، تازان و زد و خوردکنان به نبرد پرداختند. عمل مقابله از سوی ایزدان اساساً بر عهده فره بود که در هنگام زایش او به صورت آتش آشکار شد؛ و چون پرتو و فروغ آن تا جاهای دور می‌تافت، دیوان راهی نیافتند. سرانجام اهرمن اکومن را فرستاد و گفت که: «تو مینوترین هستی، تو از همه به من نزدیک‌تری، به اندیشه زردشت داخل شو تا او را بفریبی. اندیشه او را به سوی ما دیوان برگردان». اورمزد بهمن را به مقابله او فرستاد. اکومن پیش از آن آنجا بود و به در خانه آمده بود و می‌خواست داخل شود. بهمن چاره جویانه بازگشت و به اکومن گفت که: «داخل شو». اکومن اندیشید که چیزی را که بهمن به من گفت، نباید بکنم و بازگشت. بهمن داخل شد و خود را با اندیشه زردشت درآمیخت. زردشت بخندید، زیرا بهمن مینوی شادی آفرین است.

0

یادداشت ها