اسطوره زندگی زرتشت

اسطوره زندگی زرتشت

اسطوره زندگی زرتشت

ژاله آموزگار و 1 نفر دیگر
4.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

1

درباره‌ی کتاب درباره‌ي زندگي زردشت پيامبر ايران باستان و سرگذشت او علاوه بر روايات تاريخي موجود به علت فاصله‌ي زماني بسيار روايت‌هاي ديگري نيز هست که بيشتر پيرامون شخصيت اسطوره‌اي او شکل گرفته است. در کتاب حاضر درباره‌ي شخصيت تاريخي زردشت، زندگي اساطيري وي و کشف حقيقت از خلال منابعي نظير دينکرد هفتم و يا زارتشت‌نامه پژوهش و بحث شده است. مولفان کتاب دو تن از شناخته‌شده‌ترين چهره‌هاي دانشگاهي در حوزه‌ي تاريخ و اساطير هستند.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به اسطوره زندگی زرتشت

اسطوره زندگی زردشت
بریدۀ کتاب

صفحۀ 29

هنگامی که زایش او نزدیک شد اهریمن دیو تب و دیو درد و دیو باد، هر یک را با صد و پنجاه دیو برای کشتن زردشت فرستاد. و آنان به صورت مینویی (نامرئی) پیش مادر زرتشت رفتند، و او از تب و درد و باد آزرده شد. در یک فرسنگی آنجا جادوگری بود به نام سترگ که از همه جادوپزشکان برتر بود. مادر زرتشت به امید اینکه آن جادوگر کاری برای او انجام دهد، از جای برخاست و به راه افتاد. فرستاده اورمزد بانک برآورد که: «به پیش جادوگر مرو، چه جادوگران درمان کننده تو نیستند، بلکه به خانه بازگرد و دست بشوی و آن را به روغن گاوی که بر آتش برده شده بمال و هیزم و بوی بر بچه‌ای که در شکم داری بسوزان». دوغدو (مادر زردشت) همانگونه کرد و تندرست شد. اهریمن بار دیگر همه همکاران و همزوران خویش را فرستاد. آنان راهی نیافتند و بازگشتند و گفتند که: «از آنجا که از هر سوی آتش بود راهی نیافتیم زیرا هرکه را یار بسیار باشد او را دشمن نباشد». در همان شبی که زردشت زاده شد اهرمن سپاه بدانی برگزید و لشکر آراست؛ برخی گویند با هزار و برخی گویند با دوهزار دیو، تازان و زد و خوردکنان به نبرد پرداختند. عمل مقابله از سوی ایزدان اساساً بر عهده فره بود که در هنگام زایش او به صورت آتش آشکار شد؛ و چون پرتو و فروغ آن تا جاهای دور می‌تافت، دیوان راهی نیافتند. سرانجام اهرمن اکومن را فرستاد و گفت که: «تو مینوترین هستی، تو از همه به من نزدیک‌تری، به اندیشه زردشت داخل شو تا او را بفریبی. اندیشه او را به سوی ما دیوان برگردان». اورمزد بهمن را به مقابله او فرستاد. اکومن پیش از آن آنجا بود و به در خانه آمده بود و می‌خواست داخل شود. بهمن چاره جویانه بازگشت و به اکومن گفت که: «داخل شو». اکومن اندیشید که چیزی را که بهمن به من گفت، نباید بکنم و بازگشت. بهمن داخل شد و خود را با اندیشه زردشت درآمیخت. زردشت بخندید، زیرا بهمن مینوی شادی آفرین است.

0

یادداشت‌های مرتبط به اسطوره زندگی زرتشت