برش هایی از زندگی روزانه یک جوان تنهای غربی دل مشغولی ها و دغدغه ها در این داستان آن بیان می شود این داستان هیچ چیز خارق العاده و جذابی ندارد نگرانی های بی سر و ته یک جوان غربی را تصویر سازی میکند البته ترجمه اش هم چندی به دل نویسنده با نخواندن آن چیزی را از دست نخواهید داد داد حتی خیالتان راحت باشد که مبلغ پشت جلد را پس انداز کرده اید
        

          نویسنده ایده جالبی رو برای شروع داستان در نظر گرفته بود و در اوایل داستان به خوبی هم این ایده و موضوع رو پیاده کرده بود.
اما رفته رفته داستان از چارچوب خودش خارج شد و بیشتر و بیشتر تبدیل به یه داستان معمولی و حتی ضعیف شد.
به جز یکی دو صحنه نتونستم با کاراکترهای داستان هم ارتباط بگیرم و شخصیت پردازی بسیار ضعیف بود.
در نهایت 《 اگه این کتاب رو نخونید هم اصلا چیزی رو از دست ندادین.》
        

          کل داستان کتاب می خواست این رو بگه که ارزش زندگی به داشتن ثروت و اموال مادی نیست. ممکنه شما کم از مادیات نداشته باشین ولی اضطراب، درد، رنج بیماری میتونه کیفیت همه اونهارو از بین ببره. هر چقدر که شما آسودگی بیشتری داشته باشین و بزارین مصائب زندگی مثل باد خزان از کنارتون رد بشه زندگیتون ارزشمندتر خواهد بود. به شخصه با این نظر خیلی موافقم. حتما شده بیمار شده باشین و یا درد و رنج عزیزیتونو دیده باشین. اون موقع هست که حاضرین همه چیزتونو بدین تا زندگیتون به روال قبل برگرده. و این همون پیام کلی کتاب بود.