کلبه عموتم
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
3
خواندهام
68
خواهم خواند
17
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
آثار کلاسیک ادبی، میراث ماندگار و بی مرز فرهنگ و هنر بشری به شمار می آیند که تقریبا به همه ی زبان های دنیا ترجمه شده. نشر افق بعضی از شاهکارهای ادبیات کلاسیک را طبق الگویی جهانی و مرسوم، با حذف توصیفات کسالت آور برای مخاطب امروز و مطابق با ذوق و سلیقه ی او کوتاه کرده است. .
بریدۀ کتابهای مرتبط به کلبه عموتم
لیستهای مرتبط به کلبه عموتم
یادداشتها
1401/3/21
درد کلمه ایست که شاید هیچ وقت به پایان نرسد و فریاد چیزیست که شاید هیچ وقت، هیچ کس نشنودش. آری؛ این داستان میخواهد به ما درد بیانتها و فریاد های از سرِ بی عدالتی سیاهپوستان را نشان بدهد. دردی که تا ابدیت ادامه خواهد داشت و فریادی که هیچگاه به گوش هیچکس نخواهد رسید. در گیر و دار نژاد پرستی و تبعیض بین سفید و سیاه، عمو تام پسری که برده ی آقای شلبیِ مهربان بود، فقط کار میکرد و کار میکرد و کار میکرد. روزی مردی که تاجر برده است، به دلیل بدهی های آقای شلبی نزد او میرود. او باید یکی از برده هایش را به جای بدهی، به تاجر بدهد. هر چند که این کار بر خلاف میلش است... و تنها کسی که قبول میکند عموتام است و قرار است دردهایش از اینجا شروع شود... کتاب موضوع جالبی داشت. هر چند که اصلا جدید نبود و زیاد در مورد نژادپرستی و برده داری خوانده بودم، اما تفاوت هایی داشت که باعث میشد زیاد تکراری نباشد و شاید این نکته ای بود که باعث می شد خواننده کتاب را کنار نگذارد. شروع داستان خوب بود و خواننده کاملا با فضای آن آشنا میشد. اینکه نویسنده از همان اول داستان شروع کرده بود به توصیف کردنِ صحنه، نکته ی مثبتی بود. «عصر یک روز سرد فوریه، دو مرد نجیب زاده، در سالن پذیرایی مجلل خانهای در شهر پ در کنتاکی، در کنار هم نشسته بودند. مستخدمی در آنجا نبود. صندلیهای دو مرد خیلی به هم نزدیک بود ظاهرا دربارهی موضوع مهمی صحبت می کردند. یکی از مردان، کوتاه قد و تنومند بود و بیش از حد به سرو وضعش رسیده بود: جلیقه ای پر زرق و برق و رنگ و وارنگ به تن داشت و دستمال گردنی آبی با خال های زرد به گردنش بسته بود. انگشتان پت و پهن و زمختش پر از انگشترهای تزیینی بود و زنجیر طلای ساعت کلفتی داشت که یک مشت انگشتر و مهرهای رنگ وارنگ از آن آویزان بود.» توصیف این صحنه آنقدر خوب بود که آدم را یاد فیلمها و کتابهای کلاسیک میانداخت و به همین دلیل شاید بسیاری از خوانندهها به خاطر شروعش به خواندن ادامه دهند. این که زاویه دید سوم شخص بود، از این لحاظ که می توانستیم در مورد هر چیزی که در صحنه اتفاق میافتد خبر داشته باشیم خوب بود. اما از لحاظی هم بد بود. زیرا اگر اول شخص بود و از زبان عموتام، ما بهتر احساساتش را درک میکردیم. اما با این حال توصیف احساسات داستان خوب بود و تا حدودی میتوانستیم با شخصیتها همزاد پنداری کنیم. توصیف صحنه ها خیلی خوب بود، به طوری که حس می کردم در حال خواندن یک کتابِ مصور هستم و تمامی صحنه های داستان از جلوی چشمانم رد می شدند. یک نکته ی منفی ای که وجود داشت، این بود که انگار تکلیفِ نویسنده با خودش معلوم نبود. برخی جاها آنقدر زیاده گویی میکرد که خواننده خسته می شود و در جای دیگری آنقدر کم توصیف کرده بود و هیچ جزئیاتی نگفته بود، خواننده نمی توانست به طور کامل درک کند که در این قسمت چه اتفاقی افتاده. پایان داستان خوب و قشنگ بود. اما می توانست بیشتر به آن بپردازد و توصیف کند. مثلا وقتی برده ها سند آزادی خود را گرفته اند خیلی خوشحال شده اند و برخی شان هم خیلی ناراحت، اما نویسنده فقط در یک جمله گفته است: «سند آزادی شان را در میان اشک ها و هلهله ی شادی به دستشان داد.» اسم کتاب و جلدش هم هر دو خوب بودند و مربوط. اما جلدش می توانست جزئیات بیشتری داشته باشد. و در آخر؛ این کتاب را دوست داشتم. زیرا همانطور که نویسنده در اول کتاب گفته بود، شاید ضعف های فنی زیاد داشته باشد، اما بقیه ی چیز ها می تواند این ضعف ها را بپوشاند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
6
1402/8/9
13
1401/8/4
10