معرفی کتاب City of the Plague God اثر ساروات چادا

City of the Plague God

City of the Plague God

3.5
3 نفر |
1 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

1

شابک
9781368066631
تعداد صفحات
390
تاریخ انتشار
1400/10/21

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        Best-selling author Rick Riordan presents CITY OF THE PLAGUE GOD, an adventure based on ancient Mesopotamian mythology written by Sarwat Chadda, author of the Ash Mistry series. 
Characters from the Epic of Gilgamesh populate this high-stakes contemporary adventure in which all of Manhattan is threatened by the ancient god of plagues.
Thirteen-year-old Sik wants a simple life going to school and helping at his parents' deli in the evenings. But all that is blown to smithereens when Nergal comes looking for him, thinking that Sik holds the secret to eternal life.Turns out Sik is immortal but doesn't know it, and that's about to get him and the entire city into deep, deep trouble.
Sik's not in this alone. He's got Belet, the adopted daughter of Ishtar, the goddess of love and war, on his side, and a former hero named Gilgamesh, who has taken up gardening in Central Park. Now all they have to do is retrieve the Flower of Immortality to save Manhattan from being wiped out by disease. To succeed, they'll have to conquer sly demons, treacherous gods, and their own darkest nightmares.
      

یادداشت‌ها

خیلی کم پی
          خیلی کم پیش میاد که آدم تو رمان‌های فانتزی به قهرمان‌های مسلمون بربخوره و این رمان از جملهٔ این موارد نادره.

نویسنده تو این کتاب سعی کرده از کسایی قهرمان بسازه که اصولا جزو طبقات فرودست جامعه محسوب میشن، آدم‌هایی عادی بدون هیچ قدرت خارق‌العاده‌ای. 
از اون جالب‌تر اینکه، قهرمان داستان نه یه نوجوان عادی آمریکایی بلکه یه مسلمون عراقیه،
کسی که تو زندگیش مثل بقیهٔ اقلیت‌ها تو آمریکا با رفتارهای نژادپرستانه و کج‌فهمی‌ها از دینش برخورد داشته (که نویسنده سعی کرده این چیزا رو در قالب چند مورد اسلام‌هراسی تو کتاب نشون بده).


پدر و مادر اسکندر عزیز، قهرمان کتاب، قبل از تولدش از عراق به آمریکا مهاجرت می‌کنن و با یه اغذیه‌فروشی تو‌ یکی از محله‌های نیویورک روزگار می‌گذرونن. اوضاع بد نیست تا اینکه یهو سر و کلهٔ ایزدان و ایزدبانوان بین‌النهرینی توی شهرشون پیدا میشه و اسکندر برای نجات خانواده‌ش مجبور میشه دست به کارهای خطرناکی بزنه و با شکست نرگال، خدای جنگ و طاعون، شهرش رو نجات بده... 


می‌بینید که داستان ترکیب جالبی داره، یه قهرمان با عقاید اسلامی همراه با خدایان و اسطوره‌های بین‌النهرینی!

نویسنده اونطوری که خودش تو یادداشت آخر کتاب گفته، سعی داشته اعتقاد به خدای یگانه و یه دین حقیقی رو با عناصر اسطوره‌ای در قالب این داستان ترکیب کنه.

در واقع تو جای‌جای کتاب روی این هویت اسلامی و عربی قهرمان داستان تأکید شده، مثلا اسکندر و اطرافیانش تو موارد متعددی از کلماتی مثل یا الله، الله اکبر، یا اخی، شکراً و این چیزا استفاده می‌کنن.
یا مثلا، تو یه صحنه‌ای تو بیمارستان، اسکندر برای شفای پدر و مادرش قرآن می‌خونه و یا تو کتاب به مراسم‌هایی مثل نماز میت و نماز جمعه اشاره شده.
نویسنده حتی مفهومی مثل جهاد رو که تو غرب با عملیات‌های تروریستی عجین شده، به صورت مبارزه در راه یه هدف متعالی تعریف می‌کنه و به تلاش اسکندر برای شکست نرگال اسم جهاد میده.

بنابراین این سوال پیش میاد که چطور میشه اعتقادات اسلامی رو با وجود اسطوره‌ها و خدایان جمع کرد؟

برای جواب دادن به این سوال، نویسنده از زبون ایشتار، ایزدبانوی جنگ و عشق، میگه بالاخره «قدرتی» بوده که این خدایان رو خلق کرده که تو هر فرهنگ یه اسمی داره، تو فرهنگ باستانی ایشتار اِئا و تو فرهنگ اسلامی اسکندر، الله. 


توضیح بدی نیست ولی خب قاطی کردن عقاید اسلامی با این اسطوره‌ها به نظر من یه جاهایی چندان جالب در نیومده بود!

پررنگ‌ترین مثالش هم ارتباط بین دنیای پس از مرگ تو آموزه‌های اسلامی و دنیای مردگان یا کارنوگی تو افسانه‌های بین‌النهرینه! 
این دنیای مردگان تو کتاب انگار معادل برزخ تو‌ اسلام گرفته شده و خب یه طوریه که آدما توش کلا تو همون وضعیتی به سر می‌برن که باهاش راحت‌ترن! (مثلا اسکندر مقدونی داره تو تالار پذیرایی آبجو می‌نوشه 😄).
بعد کلا حس کردم اشاره به خدا در حد همون اشاره‌ست، مثل یه کسی که همینطوری اسمشو میاری ولی در واقع کار خاصی ازش برنمیاد! یه طوری که وقتی قهرمان‌های داستان بعد از شکست هیولاها میگفتن الله‌اکبر به نظرم خیلی نچسب می‌رسید 😅

البته اگه در جریان کتابهایی که من می‌خونم باشید می‌دونید که اینجانب یه فانتزی‌خون قهارم 😄 و نمیشه تو فانتزی‌خون باشی و نتونی با وجود خدایان مختلف و اسطوره‌ها تو کتابا کنار بیای! 
اون چیزی که من اینجا باهاش مشکل داشتم ترکیب این دو تا موضوع بود و یه جورایی به نظرم قیمه‌ها رو ریخته بود تو ماستا 😂

غیر از این، کتاب یه چند تا اشارهٔ ریز هم‌جنس‌گرایی هم داشت (اینایی که میگم تو ترجمه هم هست). مثلا یه مورد درخواست ازدواج مرد از مرد داریم که ممکنه مخاطب نوجوون اصلا متوجه‌ش نشه چون مستقیم نیست و به صورت یه صحنهٔ زانو زدن یه مرد در برابر یکی دیگه، در حالی که اشک تو چشم‌های اون یکی جمع شده، نوشته شده!
غیر از این تو یه صحنهٔ دیگه، داوود، دوست برادر اسکندر، با زیبایی چشماش و ترفندهایی که بلده یه پرستار مرد رو جذب می‌کنه و دنبالش خودش می‌بره تا اسکندر بتونه پدر و مادرش رو ببینه، که خب به نظرم صحنهٔ جالبی نبود.
البته، محبت زیاد بین داوود و محمد هم یه مقدار به من به قول بچه‌های امروزی «وایب» هم‌جنس‌گرایی می‌داد 😏 منتها به احتمال زیاد برداشت مخاطب ایرانی از این صحنه‌ها صرفا یک دوستی عمیق باشه 🤔 

من نوع روایت نویسنده از اشغال عراق توسط آمریکا رو هم نپسندیدم! یه جورایی حس کردم کفهٔ تحقیر مردم بومی توش سنگین‌تره و موقع خوندن اون تیکه‌ها اصلا حس نمی‌کردم تقصیری هم متوجه آمریکا باشه!


در نهایت اینکه این کتاب برای خود من به عنوان یه بزرگسال کتاب جذابی نبود و خیلی به سختی ادامه دادم و تمومش کردم ولی حس می‌کنم از نظر سرعت اتفاقات و هیجانشون برای مخاطب نوجوون جذاب باشه، منتها به خاطر همون مواردی که بالاتر توضیح دادم اصولا به این قشر توصیه‌ش نمی‌کنم! (علاوه بر اینکه شاید بشه گفت حاوی یه سری صحنه و توصیف چندش‌آور هم هست 😅).
        

34