معرفی کتاب کالسکه اثر نیکلای واسیلیویچ گوگول مترجم خشایار دیهیمی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
1
خواندهام
33
خواهم خواند
5
نسخههای دیگر
توضیحات
کتاب حاضر، داستانی است که با زبانی ساده و بیان جزئیات لازم نگاشته شده است. نویسنده داستان را با پرداخت مناسب شخصیت ها و توصیف عمیق ترین احساسات و افکار آن ها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنه ها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه سازد. در داستان می خوانیم: «شهر کوچک زمانی که هنگ سواره نظام در آن مستقرشده بود شورونشاطی پیدا کرده بود. پیش از آن، شهر خیلی سوت وکور بود. پیش از آن وقتی که سوار بر کالسکه و درشکه از شهر می گذشتی، همه بهت زده نگاه می کردند».
یادداشتها
1404/2/16
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
داستان مربوط به روستایی کوچک است که یک هَنگ ارتش در آن مستقر شده است و ژنرال فرمانده، یک میهمانی بزرگ میدهد و بزرگان منطقه و مسئولان محلی و مَلّاکان را هم دعوت میکند. یک مَلّاک به نام «فیثاغور فیثاغورویچ» پس از صرف ناهار، آنها را برای فردا ظهر به خانهاش دعوت میکند تا کالسکۀ ارزشمند او را ببینند. سپس با دعوت افسران، به بازی و قمار مشغول میشود و حتی شب هم میماند و دیروقت به خانه میرود و ساعت 4 صبح میخوابد. صبح همسرش او را صدا نمیزند، زیرا تا 4 صبح بیدار بوده و نخوابیده و تا ظهر در باغ قدم میزند و ناگهان سر و صدا و گرد و خاکِ چندین کالسکه و اسبسوار را میبیند که به سمت منزل آنان میآیند و سریع شوهرش را بیدار میکند. «فیثاغورویچ» یادش میآید که آنان را دعوت کرده و خواب مانده و دستور تهیۀ غذا را هم نداده است و برای فرار از شرمندگی، به نوکرانش دستور میدهد که بگویند؛ ارباب بیرون رفته و تا شب هم باز نمیگردد و خودش داخل کالسکهای که تعریفش را با آب و تاب، برای ژنرال و افسران کرده بود، میرود و روی آن را هم میپوشاند. وقتی میهمانان سر میرسند، متوجه میشوند که میزبان نیست و رفته بیرون و باز نمیگردد و بسیار ناراحت میشوند. هنگام بازگشت از نوکران میخواهند که کالسکۀ ارباب را به آنها نشان دهند و وقتی روکش را میکشند، ارباب را با لباس خواب در آن نشسته میبینند! در این داستان بیمسئولیتی و دور شدن از متن و اصل ماجرا و گرفتار حاشیه شدن، قهرمان داستان را گرفتار دردسر میکند و به جای مواجهه و روبرو شدن با میهمانان، از پاسخگویی به آنان فرار میکند و مخفی میشود. در حالی که اگر بعد از ناهار، به منزل باز میگشت و تدارک میهمانی بزرگ فردا را میدید یا هنگام ورود به منزل، به خانواده و خدمتکاران اطلاع میداد که فردا میهمان دارند و خود میخوابید، اینگونه شرمنده و بور نمیشد. به نظرم این مشکل به دلیل ویژگی ناخوب «اِهمالکاری» به وجود میآید و برای نجات از آن باید سخت تلاش کرد و از راهنمایی آگاهان، بهره برد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.