معرفی کتاب در کوچه های پراگ: مشاهده های اجتماعی، زنانه و ادیبانه اثر زهرا ابوالحسنی

در کوچه های پراگ: مشاهده های اجتماعی، زنانه و ادیبانه

در کوچه های پراگ: مشاهده های اجتماعی، زنانه و ادیبانه

3.1
5 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

4

ناشر
هرمس
شابک
9786004560290
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1398/5/8

توضیحات

        بام های گنبدی هم در پراگ کم نیست، آن هم سبز رنگش،و این گنبدهای سبز با آن تیزهای بلند  وقتی با شیروانی هایی نارنجی در می آمیزد که تو در تو در دل هم فرو رفته اند با منظره ای روبه رو می شوی که بیش تر به تابلوی نقاشی می ماند تا منظره ای واقعی،تابلویی ک ه از شهری افسانه ای با قصه های جن و پری نقاشی شده است.وقتی به این تابلو خیره می شوی هر ان منتظری تا یک پزی از بالای صلیبی بر فراز نوک تیزهای بیرون بپرد و تو را با خود به درون قصری ببرد و افسونت کند. اما برای من هیج نیازی به افسونگری نبود.من از همان روز اول افسون این افسانه همیشه ابری شدم.
      

لیست‌های مرتبط به در کوچه های پراگ: مشاهده های اجتماعی، زنانه و ادیبانه

یادداشت‌ها

          شاید نام #پراگ را کمتر شنیده باشید. شهری در شمال غربی کشور چک که با ۱.۳ میلیون نفر جمعیت، پایتخت #جمهوری_چک در اروپای مرکزی‌ست.
خانم دکتر #زهرا_ابوالحسنی_چیمه، حدود سی ماه مقیم این شهر آرام و سردشده‌ است تا استاد درس زبان شناسی فارسی دانشگاه پراگ شود. کتاب حاضر هم برگرفته‌ از نوشته‌های روزانه وی است که بیشتر با دید زنانه همراه شده‌ تا رفتار اجتماعی #زن را در عصر جدید و دنیای مدرن اروپایی کنکاش کند. نتیجه هم خوب از آب درآمده است و جای تقدیر دارد.
چند خطی از کتاب را برایتان آورده‌ام. بخوانید تا اگر علاقه‌مند شدید، کتاب را هم بخوانید.
.
امروز بعد از چندین روز ابر و باران پاییزگونه عجب آفتاب دل‌چسبی دمیده‌ است. به یاد سهیل رضایی می‌افتم و "مصائب دنیای امروز و گم شدن قدرت زن، مادری و رقابت زنان برای به دست آوردن قدرت مردانه." دور و برم پر از زنان مردشده‌ای است که حتی خودشان یادشان رفته روزی زن بوده‌اند. از سر کوچه زنی با لباس پلیس می‌پیچد. همان است که صبح‌ها کنار چراغ راهنما می‌ایستد و شاید رنگ آن‌ها را عوض می‌کند. اما ما همیشه خودمان دکمه‌ سبز شدن چراغ عابر را می‌زنیم. پس او چه کار می‌کند؟ اصلا مهم نیست که او چه کار می‌کند. مهم این است که او هست. مثل زن راننده تراموا. خشک و جدی. او برای کارش ارزش زیادی قائل است. نمی‌دانم بچه‌هایش را کجا گذاشته. شاید اصلا بچه ندارد. درهرصورت مهدکودک‌ها زیر سه سال را نمی‌پذیرند. غیرقانونی است. خیلی هم خوب است. زن پستچی هم مسن‌تر از آن به‌نظر می‌رسد که بچه‌ای در خانه داشته باشد. اما زن رفتگری که با مردها آشغال‌ها را جابه‌جا می‌کند از همه مردانه‌تر است. او هیچ دخلی به زن باغبان وسط میدان ندارد که مشغول بیل زدن و گل‌کاری است.
اصلا حسش را ندارم که از زیر این آفتاب گم‌شده روزهای اخیرم به سر کلاس بروم. اما وقتی می‌روم دوستش دارم. زوزکا تصمیم گرفته که همه‌چیز را کنار بگذارد و استراحت کند. استراحت بابت روزهایی که مثل اسب دویده‌ است و یادش رفته که خسته بشود. او حالا می‌خواهد زندگی کند. من هم باید زندگی کنم. از قدرت مردانه‌اش خسته شده‌ است. اصلا چرا باید شیرزن باشد. این آفتاب عجیب خواب‌آلوده‌ام کرده‌. او باید استراحت کند. اما قبل‌ از آن باید زندگی را بیابد. از زمان جنگ جهانی مثل اسب کار کرده‌ است. در غیاب مردش مرد شده‌ است و در حضورش حقش را، حق کار، حق پول درآوردن، حق مساوات را فریاد زده‌ است. زنی در پارک به‌ دنبال چیزی می‌گردد. شاید او هم به‌ دنبال زینت گم‌شده‌ای است که مست و بی‌خیال او را بدون هرزگی به دنیای عشق و شهوت محض هل بدهد. جایی‌که او باشد و رهایی از همه‌ چیز، از همه کس."

        

0