معرفی کتاب علویه خانم اثر صادق هدایت

در حال خواندن
0
خواندهام
15
خواهم خواند
5
توضیحات
مرد جوان با حرکت سر مطالب علویه را تصدیق کرد، مثل اینکه از او حساب میبرد. بعد علويه يك بامبچهی محکم به سر بچهای که پهلویش نشسته بود زد- بچه که از سرما میلرزید مثل انار ترکید. شروع به گریه زاری کرد- صدای او میان صداهای خارج و داخل گاري و داد فریاد سورچی گم شده بود. علویه دست کرد از کنار رختخواب بسته خود سفره نانی درآورد. دو تکه نان پاره کرد به دست بچهها داد و گفت: «الاهی آتیش به ریشیه عمرتون بگیره، کوفت و ماشرا کنین، زهرمار کنین، یه دقه منو راحت بگذارین». بچهها با اشتهای هرچه تمامتر تکههای نان را به نیش میکشیدند و با چشمهای اشكآلود به مسافرین نگاه میکردند که مشغول جابهجاشدن بودند.
یادداشتها