امپراطور

امپراطور

امپراطور

4.0
3 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

11

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

امپراتور گزارش ادبی بلندی است از دربار هیلا سلاسی، امپراتور اتیوپی در سال های پیش از 1974، ریشارد کاپوشچینسکی پس از سرنگونی سلاسی با افرادی گفت وگو کرده است که در دربار او خدمت می کردند و در روزهای نابسامان اتیوپی از ترس جان خود در گوشه و کنار آدیس آبابا پنهان شده بودند. کاپوشچینسکی از این طریق وضع آشفته ی اتیوپی را پس از سرنگونی سلاسی نشان داده و جزئیات جالب توجهی را از گذشته ی دربار تصویر کرده است. این کتاب در سال انتشار یکی از بهترین ده کتاب جهان شناخته شد. کتاب تکمله ای هم از کاپوشچینسکی در توصیف اوضاع کشورهای آفریقایی، به خصوص اتیوپی، دارد. علاوه بر این، در انتهای کتاب نمایشنامه ی «بازی امپراتور» گنجانده شده است که مایکل هیستینگز و جاناتان میلر آن را بر اساس اثر کاپوشچینسکی نوشته اند.ریشارد کاپوشچینسکی، روزنامه نگار و نویسنده ی لهستانی، در سال 1932، در شهر پینسک، که اکنون در بلاروس است، به دنیا آمد. او کودکی سختی را گذراند، اما توانست ادامه ی تحصیل دهد. در دانشگاه ورشو تاریخ خواند، شانزده ساله بود که نخستین نوشته اش در مطبوعات منتشر شد، در بیست وسه سالگی به روزنامه نگاری پرداخت و مطلبی نوشت که توفانی سیاسی برانگیخت و ناچار شد مدتی در اختفا به سر برد. سپس از طرف روزنامه ای که در آن مشغول به کار بود به هند و پاکستان و افغانستان رفت. در سال 1957 به افریقا رفت و از آن پس به مدت چهل سال دائماً به آن جا سفر کرد و در سال های آتی حوزه ی مأموریتش نه تنها آفریقا، بلکه پنجاه کشور در آسیا، آمریکای جنوبی و خاورمیانه بود و وقتی در پایان عمر به لهستان برگشت، 27 انقلاب و کودتا را دیده بود، 40 بار به زندان افتاده بود و از چهار حکم اعدام قبایل افریقایی جان سالم به در برده بود. نخستین کتابش، روز دیگری از زندگی (1976) روایت دقیق و کم نظیری است از سقوط استعمار پرتغال در آنگولا. او در نوشتن این کتاب گونه ای از نوشتن را ارائه داد که خودش آن را «گزارش ادبی» می خواند. او در سال های عمر خود چندین کتاب در این گونه از کشورها و وقایع مختلف نوشت. کاپوشچینسکی در ژانویه ی 2007 از سرطان درگذشت.شآشت

یادداشت‌های مرتبط به امپراطور

شاه گوش می
          شاه گوش می‌کند

یکی از مشاغل مهم دربار هایله گبر سلاسی، بالش‌کشی بود. همه‌ی ۵۲ اورنگ شاهی پایه‌هایی بلند داشتند، در اندازه‌های مختلف. اورنگ‌ها را در قواره‌ی امپراتور پیشین ساخته بودند که مردی بلندقد بود. شایسته نبود گبر سلاسی کوتاه‌قامت فرمان دهد تخت‌هایی در قواره‌ی خودش بسازند یا پایه‌ی تخت‌های موجود را کوتاه کنند. بیم آن می‌رفت که ایمان مردم به فرمانروای کوتاه‌قامت سست شود، و خدمه‌ی دربار ناخودآگاه او را پست‌تر از امپراتور پیشین بشمارند. اما نشستن بر تخت‌هایی بلند با پاهای معلق بر هوا نیز شایسته‌ی حضرت اقدس نبود. امپراتور ستون خرگاه دولت است؛ در سیاست ستون باید اصولاً بلند و خدنگ باشد. کوتاه باشد، یا باید عکس را روتوش کرد یا زیر ستون چیزی گذاشت که بلندتر شود. تدبیر آسمانی گبر سلاسی این بود که هنگام جلوس بالشی زیر پاهاش بگذارند. اما نهادن به‌موقع بالش به زیر پای همایونی به این آسانی‌ها نبود. شخصی که بدین شغل گمارده شد، ۲۶ سال وظیفه‌ای جز بالش‌کشی و بالش‌گذاری نداشت. او در همه‌ی مسافرت‌های امپراتور همواره از ملازمان رکاب بود، چون شایسته نبود امپراتور سرین مبارک را بر نشیمنگاهی جز اورنگ شاهی بنهند. و چنین بود که همایونی به هر کجای عالم که نزول اجلال می‌فرمودند، اورنگشان را نیز همراه می‌بردند. ۵۲ بالش برای ۵۲ اورنگ. بالش‌کش باید به‌سرعت درمی‌یافت بالش مخصوص فلان اورنگ که پادشاه امروز میل فرموده‌اند بر آن بنشیند، کدام است. کاپوشچینسکی عین گزارش بالش‌کش اعظم را نقل کرده. اگر شما در این گزارش اثری از طنز در سخن بالش‌کش یافتید من هم می‌یابم. مطلقا. مگر می‌شود مسألۀ به این مهمی را طنز پنداشت؟ از نظر بالش‌کش، حتا حالا که سال‌ها از برافتادن امپراتوری گذشته، بالش‌کشی شغل و منصبی بس مهم بوده. احتمالاً هم فقط برای یک‌نفر دیگر همان اهمیت حیاتی را داشته: شخص شخیص امپراتور. باقی ارکان نظام اگر هم جرأت نمی‌کردند در جلوت بر این طنز و تلخند بگریند یا بخندند، لابد در خلوت یکی از این حالات به‌شان دست می‌داد. کتاب پر است از این وحشت‌های خنده‌ناک! بعد از خواندنش، با آن روایت سحرآمیز و ترجمۀ دل‌انگیز، بی‌درنگ یاد داستان‌کوتاهی از کالوینو افتادم و آن را هم بار دیگر خواندم و اسم یادداشت هم شد اسم همان داستان‌کوتاه.
        

0