معرفی کتاب یک هفته در فرودگاه اثر آلن دوباتن مترجم مهرناز مصباح

یک هفته در فرودگاه

یک هفته در فرودگاه

آلن دوباتن و 2 نفر دیگر
2.8
19 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

24

خواهم خواند

6

ناشر
زاوش
شابک
9786006846200
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1392/7/23

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
هرچند معمولا وقت شناسی را مهم ترین عامل داشتن یک سفر خوب می دانیم من اغلب آرزو داشته ام هواپیمایم تاخیر داشته باشد تا ناچار شوم وقت بیشتری را در فرودگاه بگذرانم.کمتر پیش آمده این آرزو را با دیگران در میان بگذارم....
آقایی که با من تماس گرفته بود توضیح داد که شرکتش اخیرا علاقه ای به ادبیات پیدا کرده و تصمیم گرفته نویسنده ای را دعوت کند تا هفته ای را در جدیدترین مرکز مسافری اش ترمینال 5 که بین دو باند بزرگترین فرودگاه لندن واقع شده بگذراند.از این هنرمند که قرار بود رسما اولین نویسنده مقیم هیثرو لقب داده شود. 
خواسته میشد برآوردی امپرسیونیستی از محل ارائه کند و سپس در حضور مسافران و کارکنان،پشت میزی در  محل معینی از سالن خروج در بین مناطق دی و ای مطالب را گرد آورد.

      

یادداشت‌ها

          "یک هفته در فرودگاه" نوشته "آلن دوباتن" ترجمه‌ی "مهرناز مصباح"
ایده کتاب خیلی جالبه، در سال ۲۰۰۹ از طرف شرکت مالک فرودگاه هیثرو لندن با نویسنده تماس گرفته میشه و درخواست میکنند تا ایشون مدت یک‌هفته در ترمینال ۵ فرودگاه که بتازگی ساخته شده، حضور داشته باشه  و یک برآورد امپرسیونیستی از محل ارائه کنه و در پشت میزی در یک محل از سالن کتابی گردآوری کنه. غیر از دستمزد اقامتش در هتل سوفیتل فرودگاه و پذیرایی ها هم رایگان خواهد بود! نویسنده خودش میگه در سفرهای هوایی اغلب آرزو می‌کردم هواپیما تاخیر داشته باشه تا ناچرا بیشتر در فرودگاه بمانم و انگار این آرزو داشت برآورده میشد. حالا اینکه این وسط شرکت بریتیش ایرویز هم اونموقع روزی ۱/۶ میلیون پوند ضرر می‌داده هم شاید مزید بر علت برای اتخاذ همچین تصمیمی بوده.
کتاب کوتاهه حدود ۱۲۰ صفحه و شامل سه قسمت اصلی خروج، هوانوردی، و ورود. در اولین شب اقامتش ساعت ۵:۳۰ صبح اولین پرواز با سر و صدای زیاد از هنگ کنگ به زمین میشینه و از خواب می‌پرونتش. درباره کارمندان فرودگاه میگه که همه چی براشون عادیه انگار نه انگار که این مسافران از ۱۱ هزار کیلومتر اونطرف کره زمین اومدن. بنظرش جذاب‌ترین محل سالن صفحه نمایش‌های برنامه‌های پروازی بود. اینکه میتونی ببینی چقدر راحت میشه ظرف چند ساعت به سرزمین‌های غریبی در کره خاکی سفر کنی (البته این آپشن برای دارندگان پاسپورت ایرانی فعال نیست).
بعد به مشاهده‌گری رفتار پرسنل پذیرش مسافر میشه، باتوجه به اینکه شرکتهای مسافربری چقدر در برابر بداخلاقی‌های کارکنان آسیب‌پذیر هستند. رد شدن یک درخواست مودبانه با بداخلاقی کارکنان میتونه تمام خاطرات خوش یک پرواز عالی رو خراب کنه! بهمین دلیل بود که هنر مدیریت زاده شد، مجموعه‌ای از فعالیت‌ها که به جای این‌که کارکنان را به زور وادار به کار کنه، باچرب زبانی باآن‌ها برخورد می‌کنه تا با سمینارهای آموزشی و باشگاه و کافه ‌های رایگان به شکلی حساب‌شده رفتار دوستانه رو در کارکنان پدید بیارن. "هرچند می‌شود رقابت را آموخت اما قانون وضع کردن برای انسانیت غیرممکن است."به عبارت دیگر، ریشه این رفتارهای کارکنان در نهاد خانواده شکل گرفته و کاری از دست شرکتها برنمیاد! سِنِکا فیلسوف رومی در رساله 'در باب خشم' میگه:" ما عصبانی هستیم چون بیش‌از‌حد خوش‌بینیم و به‌اندازه کافی برای استیصال‌های ذاتی جهان آمادگی نداریم." 

قسمت دوم
درباره خداحافظی‌های طولانی و جدایی‌های گریان در گیت خروج می‌نویسه و عصبانیت‌های خانواده‌ها درحالیکه اگر اتفاقی اون بالا بیوفته همه خانواده در بغل هم قرار خواهند گرفت. 
"ظاهرا اکثر ما پس از یک حادثه‌ی نسبتا مرگبار، چیزهایی مهمی در می‌یابیم که در زندگی روزمره، شکست خورده‌تر یا تلخ‌تر از آن‌ایم که قدرشان را بدانیم."
"یک دعوای خانگی چه‌قدر سریع تمام مزایای تمدن تکنولوژیک را محو می‌کند."
ما نمی‌توانیم از مکان‌های تفریحی در سفر لذت ببریم اگر ناگهان معلوم بشه رابطه‌ی که به آن متعهدیم آغشته به عدم تفاهم و نفرت هست.
نویسنده پشت میزی که برایش تعبیه شده بود میشینه ولی میگه :"مکان‌هایی که از همه نظر جای مناسبی برای نوشتن به‌نظر می‌آیند در نهایت به‌ندرت واقعا چنین هستند چون ترس از عدم موفقیت بر فضای‌شان حاکم است."
در مورد یه پیرمرد واکسی در سالن فرودگاه میگه:" هرچند بخاطر برق انداختن کفش ها بود که به لو پول می‌دادند، می‌دانست ماموریت واقعی‌اش، روانی است. می‌دانست کم پیش می‌آید مردم همین‌طوری بدون هدف بدهند کفش‌شان را واکس بزنند: وقتی این کار را می‌کنند که بخواهند زیر گذشته خط بکشند، وقتی امیدوار باشند یک تغییر بیرونی انگیزه‌ای باشد برای تغییری درونی."
بخش هوایی در مورد گیت بازرسی هم نوشته، مثلا مامورهای ا نجا باید اینجوری فکر کنن که هر انسانی ممکنه بخواد هواپیما رو منفجر کنه و لذا اولین برخوردشون با افراد دوستانه نیست. همه مجرم‌اند مگر اینکه خلافش ثابت بشه. در ادامه حس خودش از اینکه نیاز به بازرسی بدنی نداره و میتونه آزادانه تردد کنه رو اینجوری بیان میکنه: "شبیه به حسی که آدم ممکنه هنگام خروج از کلیسا پس از اعتراف داشته باشه، یا هنگام خروج از کنیسه در روز کفاره؛ همان زمانی که برای یک لحظه هم شده، آدم احساس می‌کند از بار گناهانش رهایی یافته."
با نگاه به تابلوی صرافی و ارزهای مختلف یک حس زنده‌ای از تنوع گونه‌های انسانی رو درک میکنه. در کتابفروشی‌ نکته جالب توجه، چیدمان رمان‌های کلاسیک براساس کشوری که داستان در آن می‌گذشت نه کشور نویسنده. چون کسی که عازم جایی هست احتمالا علاقه‌منده درباره اون کشور بخونه نه آثار نویسنده اونها درباره کشوری ثالث!
قسمت سوم
تو سالن با کشیش‌های فرودگاه برخورد میکنه و گفتگویی شکل میگیره:
آلن: "معمولا مردم برای پرسیدن چه‌چیزی سراغ شما می‌آیند؟" 
کشیش: "وقتی گم می‌شوند سراغ من می‌آیند."
آلن فکر میکنه منظورش سرگشتگی معنویه " بله، اما چه چیزی را گم کرده‌اند؟"
  کشیش :"معمولا همیشه دنبال دست‌شویی می‌گردند."!
آلن: " بنظر شما مسافر چه‌طور می‌تواند دقایق پایانی پیش از سوار شدن و پرواز را به بهترین صورت سپری کند." 
کشیش: " باید افکار را با جدیت به سمت پروردگار هدایت کرد."
آلن: "اما اگر به خدا ایمان نداشته باشد چه؟"
کشیش جوان :"فکر مرگ باید مارا به سمت هرچیزی که بیش از همه برای‌مان مهم است هدایت کند؛ باید به ما جسارت بدهد راهی را در زندگی پیش بگیریم که در دل‌مان برایش ارزش قایل‌ایم."
بعد میره به سالن پذیرایی فرست کلاس. "آدام اسمیت در کتاب 'نظریه‌ی احساسات اخلاقی ۱۷۵۹' می‌پرس((این همه های و هوی و تقلای جهان برای چیست؟ این همه جست و جوی ثروت، قدرت و برتری به کجا می‌رسد؟)) و به این جواب می‌رسد ((که دیده شویم، که مورد توجه قرار گیریم، که با همدردی، مقبولیت و اعتماد‌به‌نفس مورد توجه قرار گیریم.))"
سه درجه سنتی خط هوایی یعنی اکونومی، بیزینس، و فرست نمایانگر چیزیه در مایه‌های طبقه‌بندی سه‌گانه جامعه براساس استعدادها و فضیلت‌های مردمان. 
"آگوستین قدیس معتقد است فقط خود پروردگار میزان ارزش هرفرد را می‌داند و این ارزیابی را تا روز داوری نهایی و با صدای تندر و سفیر فرشتگان بر کسی فاش نمی‌کند." (انگار داره آیات قرآن میخونه!)
بعد بازدید از کیترینگ و دیدار با مدیرعامل بریتیش ایرویز 'ویلی والش'
در ارزیابی کلی صنعت هوانوردی میگه:" هوانوردی غیرنظامی در مجموع هیچ‌گاه در طول تاریخش سودآور نبوده، درست مثل انتشار کتاب. بنابراین از این منظر مدیر و من تا حد زیادی شغل همسانی داشتیم...ارزیابی یک خط هوایی براساس سود و ضررش همانقدر غیرمنصفانه است که قضاوت کردن دربار‌ه‌ی یک شاعر براساس حق‌ تالیفش."
در بخش آخر هم ورود مسافرین و استقبال. انگار همه دوست دارن کسی منتظرشون باشه حتی اگر مطمئن باشن کسی نمیاد ولی بازهم ته دلشون یک درصد احتمال سورپرایز میدن! چون اگر اینجوری فکر کنند خوشحال‌ترند. 
و درنهایت این مسافرت یک هفته‌ای در فرودگاه پایان می‌پذیرد.
"آژانس‌های مسافرتی اگر عاقل‌تر بودند به‌جای این‌که بپرسند می‌خواهیم کجا برویم می‌پرسیدند امیدواریم چه چیزی را در زندگی‌مان تغییر دهیم."
"مفهوم سفر به منزله‌ی تجلی اراده، زمانی عنصری ضروری در سفرهای زیارتی بود، سفری در جهان بیرون در تلاش برای تقویت تکامل درون."
قسمت چهارم و آخر
مسافران خیلی زود سفرشان را فراموش خواهند کرد و درگیر مسائل روزمره می‌شوند ولی نه خیلی دیر، باز یک‌بار دیگر کنجکاو خواهند شد و فکرهای تازه‌ای به سرشان خواهد زد. همه چیز را فراموش می‌کنیم و این‌گونه کم‌کم برمی‌گردیم به همان نقطه‌ای که بتوانیم از آن‌جا شادی را با هرجای دیگری بشناسیم. باید زود برگردیم و درس‌های مهم فرودگاه را دوباره بیاموزیم. 

کتاب 'هنر سیر و سفر' که قبلا از همین نویسنده چاپ شده هم بسیار آموزنده و جالبه. 

۱۲۲ صفحه
#یک_هفته_در_فرودگاه #آلن_دوباتن


        

0