معرفی کتاب Der Richter und sein Henker اثر فریدریش دورنمات

Der Richter und sein Henker

Der Richter und sein Henker

فریدریش دورنمات و 2 نفر دیگر
3.6
21 نفر |
2 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

44

خواهم خواند

13

ناشر
شابک
9780395044995
تعداد صفحات
191
تاریخ انتشار
1351/4/3

توضیحات

        «Dicevi che è da stupidi compiere un delitto, perché non è possibile muovere gli uomini come figure su una scacchiera. Io allora per contraddirti, ma senza vera convinzione, sostenni che proprio il garbuglio dei rapporti umani ti permette di compiere delitti che non si possono scoprire.»Esiste il delitto perfetto? Gastmann, "demonio in forma umana", ne è convinto, e per dimostrarlo al commissario Bärlach - e vincere la temeraria scommessa fatta in una bettola sul Bosforo - getta uno sconosciuto dal ponte di Galata. Ormai i due sono incatenati l'uno all'altro. Per oltre quarant'anni il commissario seguirà imperterrito le orme di Gastmann, nel vano tentativo di fornire le prove dei delitti via via più audaci, efferati e sacrileghi che costui ha commesso per capriccio. Finché un giorno l'assassinio dell'ispettore Schmied della polizia di Berna - la città dove Bärlach è nato, e che lui chiama il suo "aureo sepolcro" - lo metterà nuovamente di fronte al suo nemico, e al sinistro viluppo di trame politiche e finanziarie di cui questi tira le fila. A Bärlach non resta molto da vivere: giusto il tempo di regolare i conti una volta per tutte. Ormai ha emesso il suo verdetto - ed è una condanna a morte. Quando Georges Simenon, che di noir se ne intendeva, lesse questo romanzo cupo, implacabile e lacerante, disse semplicemente: "Non so che età abbia l'autore. Se è alla sua prima prova, credo che farà strada".
      

یادداشت‌ها

📝 شرط‌بند
          📝 شرط‌بندی خونین

▪️ [قبل از هر چیز باید بگویم که نگارش این یادداشت را مدیون یک دوست بهخوانی هستم که از من خواست نظرم را دربارهٔ کتاب «قاضی و جلادش» بنویسم. اگر خواستِ آن دوست عزیز نبود، بر تنبلی‌ام فائق نمی‌شدم.]

▪️ «قاضی و جلادش» قصهٔ مرگ مشکوک یک مامور پلیس به نام اشمید در جاده‌ای روستایی است؛ ماموری که مشغول فعالیت‌های مخفی در خانهٔ فردی به نام گوستمن بوده و پلیس احتمال می‌دهد مرگ او زیرِ سر همین گوستمن باشد.

▪️ از اوایل داستان می‌شود خیلی چیزها را حدس زد و من فکر می‌کنم دلیل انتقادهایی که کتاب‌بازها از «قاضی و جلادش» می‌کنند، همین باشد. اما برای من مهم‌تر از حدس پایان داستان، چگونگی رسیدن به آن پایان است. متاسفانه عطش پایان‌های غافلگیرکننده و پیچش‌های دور از انتظار در آخر داستان‌های پلیسی ذائقهٔ ما را خراب کرده و باعث شده یک پایان شوکه‌کننده اما غیرمنطقی را به یک پایان منسجم و معقول اما بدون غافلگیری‌ ترجیح بدهیم.

▪️ باید بدانیم که داستان‌های معمایی براساس پیرنگ و نحوهٔ ارائهٔ اطلاعات، الگوهایی دارند که شامل «معمای بسته» و «معمای باز» می‌شود. در معمای باز، نویسنده پایان داستان را لو می‌دهد و آنچه اهمیت می‌یابد، چگونگی رسیدن به آن پایان است (نمونهٔ مشهورش فیلم سینمایی «غرامت مضاعف» ساختهٔ بیلی وایلدر است که در همان دقایق آغازین همه چیز را دربارهٔ آخر داستان می‌فهمیم). قصد ندارم ادعا کنم که «قاضی و جلادش» نمونه‌ای از الگوی معمای باز است؛ بعید است دورنمات چنین قصدی داشته باشد، اما حتی با فرض اینکه بتوانیم به راحتی هویت قاتل را حدس بزنیم، باز هم جزییات زیادی در داستان هست که تا پایان برای ما کشف نمی‌شود. این جزییات که بیشتر مربوط به روابط شخصیت‌هاست برای من جالب و دوست‌داشتنی بود. 

▪️ تلاش دورنمات برای فلسفیدن در رمان پلیسی، در این داستان به اندازهٔ «قول» موفق نبوده؛ با این حال مشهود است که او می‌خواسته در رابطهٔ میان خیر و شر، معنا و انگیزهٔ جنایت و همچنین ارادهٔ انسان در ارتکاب گناه مداقه کند. چیزی که باعث شده این تلاش موفقیت‌آمیز نباشد، پرداخت سطحی و زودگذر به رابطهٔ میان برلاخ و گوستمن است. اساساً بن‌مایهٔ اندیشه‌های فلسفی داستان به تقابل میان این دو شخصیت مربوط است و وقتی نویسنده نتواند ارتباط بین آن‌ها و انگیزه‌هایشان را از آن شرط‌بندی و کشمکش‌های بعدی تبیین کند، همراهی مخاطب را از دست می‌دهد. ای کاش دورنمات وقت بیشتری را صرف دوگانهٔ برلاخ-گوستمن (که شبیه همان دوگانهٔ خیر و شر است) می‌کرد. ای کاش بهتر و خلاقانه‌تر توضیح می‌داد که چرا این دو نفر تصمیم گرفتند بر سر جنایت شرط‌بندی کنند و کدام انگیزهٔ قوی (غیر از کل‌کل و سیاه‌مستی!) آن‌ها را به چنین مجادلهٔ خونین و هولناکی کشاند. تنها کاری که دورنمات می‌کند این است که دو شخصیت را با هم مواجه می‌کند و آنگاه گوستمن طوری خاطرات را برای برلاخ مرور می‌کند که کاملاً واضح است دارد با خوانندگان داستان حرف می‌زند، نه با برلاخ! این بخش از پیش‌داستان آن‌قدر مهم بود که می‌شد در قالب یک فلاش‌بک روایت شود یا از زبان خود برلاخ و با تفصیل بیشتری نقل گردد.

▪️ غیر از نکته‌ای که در بند قبل عرض شد و روده‌درازی رییس پلیس دربارهٔ «اهمیت جرم‌شناسی» -که گویا هدف از بیانِ آن طعنه به اسنوبیست‌ها بوده است و البته با توجه به شخصیت رییس پلیس، ذکرش توجیه داستانی دارد- نکتهٔ منفی دیگری به یادم نمی‌آید و  داستان برایم جذاب و روان بود.

▪️ خلاصه اینکه: قاضی و جلادش داستان بدی نیست. پایانش توجیه‌پذیر است و می‌شود از آن لذت برد. اما دورنمات می‌توانست ایده‌اش را خیلی بهتر از این‌ها گسترش دهد و روی جنبه‌های روانشناختی آن بیشتر کار کند.
        

34