جاده جنگ
در حال خواندن
0
خواندهام
14
خواهم خواند
3
توضیحات
آیا دخترکی روس که بیماری صعب العلاجی دارد، می تواند پنهانی به ایران آورده شود و شفا بگیرد؟ این سئوالی بود که منصور انوری در پایان جلد سوم از رمان «جاده جنگ» مطرح کرد تا خواننده را در تعلیق بگذارد. حالا در جلد چهارم، سرگرد پتروویچ پدر دخترک، از ایران به عشق آباد می رود تا والیا را که به سرطان مبتلا شده است، در بیمارستان ملاقات کند. از طرفی دیگر، رضا و عالیه، قهرمانان رمان «جاده جنگ»، در لباس کولی ها از پست های بازرسی عبور می کنند و گام اول را برای ماموریت آوردن دختر به ایران انجام دهند؛ ماموریتی که سید فاروجی بر عهده آنها گذاشته و مرگان – تیرانداز قهار و مرموز ایرانی- را به عنوان رهبر این عملیات برگزیده است. محمدکیهان، رحمانف، سرهنگ افشار و سروان بهرامی که همگی در جلدهای پیشین رمان به مخاطب معرفی شده اند حالا با رضا و عالیه در خیمه گل مراد هستند تا نقشه رفتن به روسیه و انتقال دختر به ایران را بکشند. همه نگران عبور از مرز هستند. اما رضا با یک کلمه به همه تردیدها و نگرانی های جمع پایان می دهد: مرگان. آنها با این یقین که مرگان به آنها کمک خواهد کرد این ماموریت خطرناک را آغاز می کنند. بعد هم لحظات هول آور و پر اضطرابی را در پست های ایست- بازرسی از سر می گذرانند. اما در نهایت موفق می شوند که از مرز بگذرند و به عشق آباد برسند. آنها زویا ، همسر پتروویچ و مادر والیا را متقاعد می سازند که همراهشان به مشهد بیاید. والیا را به حرم مطهر امام رضا(ع) ضریح فولاد می آورند. والیا در آن جا با دخترکی نابینا که هم سن و سال خود اوست، آشنا می شود. زویا در رویایی مکاشفه وار، می بیند که دخترش و فاطمه هر دو شفا گرفته اند . همین اتفاق هم می افتد و فاطمه بینا می شود اما برای فهمیدن وضعیت والیا باید آزمایش هایی صورت بگیرد. این در حالی است که آنها باید شبانه به عشق آباد برگردند. چون پتروویچ قرار است به ملاقات شان بیاید. پتروویچ بی آنکه بفهمد چه اتفاقاتی افتاده است، دخترش را سالم می یابد. اما همچنان به دنبال مرگان است و به دیدار تیمور می رود. از سویی دیگر، رضا و سروان بهرامی به سراغ حوض آب می روند که 20 تن شکر در آنجا حل شده است، اما می فهمند که لو رفته اند...
بریدۀ کتابهای مرتبط به جاده جنگ
لیستهای مرتبط به جاده جنگ