تازه عروس

تازه عروس

تازه عروس

بهمن برزانه و 1 نفر دیگر
3.8
6 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

1

ناشر
ققنوس
شابک
0000000055417
تعداد صفحات
288
تاریخ انتشار
1379/9/5

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        داستان های  گرد آمده  در این  مجموعه  عبارتند از: دفترچه  پس انداز، دخترک  ساده لوح ، عاشق  و معشوِ، تازه  عروس ، خداحافظی ، شال  خاکستری ، دوچرخة  قرمز، یکشنبه ، درس ، بوی  دود، دیوار دبیرستان  و سرخی  غروب . آلبا دِ سِس  پدس  در سال  1911 در شهر رم  متولد شد. پدر او کوبایی  و مادرش  ایتالیایی  بود و خود او با ازدواج  با یکی  از نجیب زادگان  ایتالیایی ، تبعة  ایتالیا شد. پس  از مدتی  روزنامه نگاری ، اولین  رمان  خود «هیچ  یک  از آن ها بازنمی  گردد» را به  چاپ  رساند (1938). همان  طور به  نوشتن  مقالات  سیاسی  و ضد فاشیستی  ادامه  داد و مدتی  نیز به  خاطر آن ها زندانی  شد (که  تأثیر آن  در کتاب  «از طرف  او»، «عذاب  وجدان » و داستان  کوتاهش  به  عنوان  «دفترچه  پس انداز» آشکار است ).
      

یادداشت‌ها

        شامل چندتا داستانه که تو هر کدوم یک زن نقش اصلی داستان رو ایفا می‌کنه . داستان تازه عروس بیشتر از همه به دل من نشست ولی بقیه ی داستان ها نسبتا  طولانی و خطی بودن . 
+قسمتی از داستان تازه عروس: 
روی به جووانی کرده و از او پرسیده بود: «بگو، وقتی با هم ازدواج کردیم زندگی ما چگونه خواهد بود؟» و او، مثل همیشه در جوابش گفته بود آن وقت همیشه خوشحال و سعادتمند خواهیم بود. جووانی همیشه خیلی کم حرف بود ولی ماریا با آن جمله او مثل یک نخ در تخیلات خود به گلدوزی مشغول شده بود. او درک میکرد که ازدواج کردن فقط به این معنا نیست که یکدیگر را ملاقات کنند و مثل حالا زیر بغل یکدیگر را بگیرند و قدم بزنند. زندگی زناشویی، به این معناست که معنی واقعی «خانواده» را در آن ترجمه کنی کلمه ای که برای او مثل کلمه «شعر» همیشه چیزی بود غیر قابل لمس.  گاه از خود سؤال می کرد که آیا موفق خواهد شد آن را به نحو احسن ترجمه کند؟ و بعد، در دودلی ،خود سکوت اختیار میکرد ‌. جووانی با نگاهی عاشقانه که باعث آسودگی خیالش میشد ، از او می پرسید: «تو را چه می شود؟ » و او جواب میداد : چیزی نیست ؛ داشتم فکر میکردم که وقتی ازدواج کردیم چقدر سعادتمند خواهیم بود  و خود را به او می چسباند تا بدان نحو به او حالی کند که تا چه حد به او احتیاج دارد و او با فشاری به روی بازوی ماریا گویی میخواست به او بفهماند که منظورش را درک کرده است و حال ماریا تدریجاً داشت درک میکرد که او اصلاً و ابداً چیزی را درک نکرده بوده است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5