نه شانسی وجود داره، نه نقصی. حتی اگر نابینایی باشی که توی یک قاره ی دیگه داره دنبال پدرش می گرده...
        

          دختر شونزده ساله نابینایی که با برادر هفت ساله‌اش تصمیم میگیره از لندن بره نیویورک
برای چی؟
برای اینکه بالای نویسنده‌اش گم شده و ایمیلی اومده که دفتر بالاش رو تو نیویورک پیدا کردن و چون مادرش رابطه خوبی با پدرش مدارهای و براساس مهم نیست شوهرش کجاست، تصمیم می‌گیره خودش همراه برادرش بره دنبال پدر

خلاصه داستان شاید جذاب باشه، همون‌طور که من جذبش شدم، ولی کتاب مطلب خاصی برای ارائه نداشت به نظرم
مفاهیم تصادف، راز اعداد و حوادث این عالم شاید قسمت‌های جذاب کتاب بود که آخر کتاب، منکر همه اینها شد

وجه مثبت کتاب که بخاطرش دو ستاره دادم، خوندن داستانی از زبون یه دختر نابینا و دنیایی که اون داره بود و هم‌چنین قدرت بنجامینی که داداشش داشت و بامزه بود