اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است: مجموعه داستان
در حال خواندن
0
خواندهام
13
خواهم خواند
6
توضیحات
زن آنقدر جوان بود، آنقدر دست و پاش را گم کرده بود، با چنان اعتمادی او را نگاه می کرد و آنقدر پرنده جلو چشمان مرد، روی تل ماسه ها جان داده بودن که یک آن فکر نجات یکی از آنها، زیباترین شان، حفظ جانش، داشتنش، اینجا، ته دنیا، رسیدن به چنین خط پایانی در زندگی اش، ساده لوحی مطلقی را که تا آن موقع هنوز پشت ریشخندش و قیافه ی سرخورده اش مخفی مانده بود، به او بازگرداند. چیز زیادی هم نیاز نبود برای به دست آوردنش. زن سرش را بالا آورده بود سمت او و با صدایی بچه گانه و نگاهی پر از التماس که برق آخرین قطره ها ی اشک هنوز توش موج می زد، گفت «بذارین اینجا بمونم، خواهش می کنم.» از متن کتاب
یادداشتها