معرفی کتاب رازهای سرزمین من اثر رضا براهنی

رازهای سرزمین من

رازهای سرزمین من

5.0
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

6

ناشر
نگاه
شابک
9789643514594
تعداد صفحات
1,311
تاریخ انتشار
1386/10/11

توضیحات

        رازهای سرزمین من رمانی است تاریخی، نوشته ی رضا براهنی که در سال 1366 منتشر شده است. داستان بلندی که حول رخداد های مهم ایران معاصر من جمله سربرآوردن فرقه یدموکرات در آذربایجان، حضور مستشاران آمریکایی در ایران، کودتای 1332 ، رفتن شاه و در نهایت پیروزی انقلاب می چرخد. رازهای سرزمین من رمانی واقعگرا است که در قسمت هایی از کتاب به سمت رئالیسم جادویی می رود. هر فصل کتاب توسط یک شخصیت روایت می شود، عاملی که باعث می شود داستان همانند یک پازل شکل بگیرد. مهتمرین شخصیت رمان حسین است جوانی که به عنوات مترجم برای مستشاری آمریکایی کار می کند و شاهد قتل این فرد توسط سیزده نفر از افسران ارتش بوده است. حوادث دیگر رمان از پی این حادثه شکل می گیرند. افسران ارتش اعدام می شوند و حسین نیز به حبس ابد مجکوم می شود...رازهای سرزمین من کتابی است جذاب و خوانا که با در دست گرفتنش تمایلی به کنار گذاشتن آن ندارید.
      

لیست‌های مرتبط به رازهای سرزمین من

یادداشت‌ها

          این رمان فوق العاده با یک فصل در حال و هوای اقلیمی آغاز میشود به نام «گرگ اجنبی کش» که استعاره ای زیبا از روح ضد بیگانه ملت ایران و مخصوصا آذربایجان میسازد.
سپس با شخصیت سرهنگ ساویزی آشنا میشویم که روحیاتش با نظامی گری کاملا منافات دارد:
"قبه های روی شانه های سرهنگ از بس زنگ زده و سیاه و و كوچك بنظر می آمد، انگار سرهنگ بودن سرهنگ را انکار می کرد. ارتش ایران با این قیافه ها و هيكلها می خواست به جنگ کدام ارتش بیگانه برود، و از کدام مرزی دفاع کند؟ خواری و زبونی مسری سرهنگی، در این شهر مرزی، مثل دعوتی بود از ارتش آن سوی مرز که بیایند و کشور را بگیرند."
و
 "سرهنگ گربه اش را به سروان آمریکایی نشان می داد:
«سه سال است که گرفتار شده، گر فتار ترياك شده، چشمهای سبزش را ببینید گربه ای به این زیبایی دیدید؟ شب و روز به فكر قناریهاست. عاشق قناریهاست. تر یا که می کشد، حسرت قناریها را می خورد. قناریها توی قفس هستند. آن بالا هستند. نمی تواند بگیر دشان، نمی تواند بخوردشان. کمی شبیه من است، نیست؟»
و سروان می پرسید:
«چرا شبيه شما؟ این گربه است. شما سرهنگ هستید. و دوست خوب من هستید.»"
و یکی دو فصل بعد در بیان روحیات سرهنگ ساویزی از زبان همسرش:
"_خانم ضراب، سرهنگ جزایری را خوب میشناسید. آیا او می‌تواند آدم بکشد؟
زن چشم های عسلیش را تو صورت تیمسار شادان دوخت:
_حتی نمی تواند يك پشه رابکشد.
_موقعی که با شما زندگی می کرد هر گز شده بود به شما بگوید که طرفدار شورویها و مخالف آمریکا است؟
_درباره سیاست کوچکترین حرفی به من نمی زد. هیچ وقت صحبت آمریکا و شوروی نشده بود.
_به چه چیز بیش از هر چیز دیگری علاقه دارد؟
_بقعه شیخ صفی، ترياك، مرغ عشق، قناری، گربه و حافظ"
حالا سرهنگ ساویزی گرفتار یک مستشار آمریکایی بی اخلاق به نام ستوان کرازلی شده که اگرچه درجه اش از ساویزی پایین تر است اما از لحاظ قدرت نظامی بر وی تفوق دارد. یکی از صحنه های زیبا مربوط به شکار قورباغه است که کرازلی سرهنگ ساویزی را مجبور میکند با او مسابقه بدهد و اگرچه سرهنگ اکراه دارد موفق میشود ستوان آمریکایی را شکست دهد اما:
"سرهنگ می ترسید که این دفعه نتواند چیزی شکار کند. باز هم صورت متمرکزی پیدا کرده بود، زبانش را از دهنش در آورده، گذاشته بود روی لب پایینش و به دقت آب را که داشت توی تاریکی غروب محو می شد، تماشا می کرد. چوب را داخل لجن و جلبك فرو برد، صدای قار و قور قورباغه ها را شنید، چوب را فروتر کرد، و بعد که خواست چوب را بیرون بکشد، دید که توی لجن گیر کرده است. چند قدم جلوتر رفت، به چوب فشار آورد و چوب شکست و توی مرداب فرو رفت."
نویسنده به خوبی توانسته نشان بدهد حضور مستشاران آمریکایی چطور سودای مهاجرت را در دل خیلی ها زنده کرده:
"آشپز ارمنی پایین پله‌ها بود. سروان آمریکایی پاهایش را قدری با فاصله گذاشت، به خود فشار آورد و بادی در داد، طوری که آشپز ارمنی و حسین یکه خوردند. از ارمنی پرسید:
آندرانيك, ایرانیها از باد بدشان می آید، آمریکاییها از آروغ. کدام یکی بهتره؟
آشپز ارمنی، بلافاصله جواب داد، طوری که انگار ماهها دادن جواب به این سؤال را تمرین کرده باشد:
خوب معلوم است, مال آمریکاییها.
برای گرفتن ویزای مهاجرت به آمریکا احتیاج داشت چنین بگوید."
روح این اثر بسیار بسیار "ضد آمریکایی" است و برای تبیین کردن این روح باید از اصطلاحی استفاده کنم که پیش از این در اشاره به روح ضدآمریکایی در ادبیات امریکای لاتین به کار برده ام: "آمریکا یک شر نهادینه شده است." اینجا هم مواردی که حضور آمریکایی ها با شر همراه است آن قدر زیاد است که اگر بخواهم نمونه بیاورم مطلب واقعا مطول میشود.
"در آمریکا تعداد آدم های ریشه دار از ۱۰۰ هزار تجاوز نمی کند و آنها هم سرخپوست ها هستند و سرخپوست ها هم دیگر ریشه ندارند، ریشه آنها را هم بی ریشه ها از زیر پایشان کشیده اند است"
!امکان لو رفتن داستان!
نهایتا واقعه کانونی رمان به وقوع میپیوندد و چهارده گروهبان ایرانی که تحمل حرمت شکنی های سروان کرازلی را ندارند او را در کنار دیوار پادگان و در روز روشن و جلوی چشم دیگران به گلوله میبندند و سوراخ سوراخ میکنند.
این در حالی است که یک بار هم قبل از این تعدادی مردان ناشناس به خاطر بی مبالاتی های جنسی اش به او تجاوز کرده اند و به این شکل خواسته اند تنبیهش کنند:
"هر چهارده نفر را در برابر دیوار به خط کردیم. تیمسار اعتقاد داشت که اگر تیر باران به وسیله ایرانیها صورت بگیرد، شبانه به همه جای ایران مسأله درز می کند و آنوقت باید جوخه اعدام را هم از بین ببریم. تیمسار اعتقاد داشت که با دو تا از مسلسلهایی که گروهبانها از آنها استفاده کرده بودند، تیر باران صورت بگیرد. کالینز و پارکر، کار خود را تمام کردند، و همان روز رفتند. این نوع کار تر و تمیز و منضبط و دقیق را کجا میتوان سراغ کرد؟"

 در ادامه رمان با خانواده تیمسار شادان آشنا میشویم که بالاترین مقام نظامی در آذربایجان است. :
 "سرهنگ بیلتمور: « این درست است که تو بزرگ ترین جنایتکار آذربایجان هستی؟» 
تیمسار شادان: «من و تو، هردو به این لقب مفتخر هستیم. شريك جرم هم هستیم. حداقل در مورد آن چهارده نفر. ما آنها را برای اعدام آماده کردیم. بچه هم به دنیا بیاید، مشتركا مال من و تست. گر چه من بچه ام نمی شود، ولی آن بچه، دو تا پدر دارد، یکی تو، دیگری من. يك تيمسار عقيم و يك آمریکایی بارور دست به دست هم می دهند تا نسل آینده این مملکت را بار بیاورند»"
خانواده او غرق در انواع فسادها است. این نظر سرهنگ بیلتمور آمریکایی است وقتی که به سادگی موفق میشود به زن و برادر زن تیمسار شادان تجاوز جنسی بکند:
در اعماق شب داشتم به رازهایی دست پیدا می کردم که از خود این شب ابتدایی مرموزتر بود. این چه نوع خانواده ای بود؟ به نظر می رسید که خانواده عميقا فاسد بود. ولی يك حقيقت هم بود: جز از طریق خانواده ای به این فاسدی، ارتش آمریکا نمی توانست در این کشور نفوذ خود را حفظ کند."
سرهنگ بیلتمور با این که خودش امریکایی است تحمل سیاست های آمریکا در کشورهای آسیایی را ندارد:
"به ما هی می گویند که ویتنام مرز آمریکاست. آمریکا همیشه در حال گشودن مرز ها بوده. ایران هم یک مرز بود، ولی این مرزها گوگردهایی هستند که در ماتحت بشریت میریزند. بعد چاشنی می گذارند و منفجر می کنند. تجاوز باروت به احشاء بنی نوع بشر. احشاء بشریت، احشاء منفجر شده بشریت مرز آمریکاست."
 یکی از صحنه های به یاد ماندنی رمان صحنه گفتگوی سرهنگ ساویزی با یکی از چهارده ستوان محکوم به اعدام است:
 "گروهبانی که از همه سر زبان دار تر بود گفت: «ایدئولوژی ما ایدئولوژی گرگ اجنبی کش است. ما انتقام زمین‌ها و آدمها مان را می‌گیریم. جاسوس هم کسانی هستند که در آینده به ما برچسب جاسوسی بزنند.»"
بعد از این فصل ها به فصلی به نام "قول حسین میرزا" میرسیم که از لحاظ روایتگری و جنون قلم نویسنده واقعا در اوج است. نقبی میزنیم به تاریخ اجتماعی تبریز و فرهنگ عمومی محلات فقیر نشین تبریز و با حسین میرزا همراه میشویم که زندگی ساده و بی آلایشش با عشق به قرآن گره میخورد و اتفاقات خارق العاده ای برایش می‌افتد:
از مدرسه که می آمدم بیرون، می رفتم به مسجدهای گمنام. می نشستم، مردم را تماشا می کردم. صدای قرائت خودم را در آن لحظه که در مسجد راسته کوچه سوره «همزه» را خوانده بودم، مدام می شنیدم. احساس می کردم که دیگران هم می شنوند، و به زودی قیامت کوچکی در اطرافم بپا خواهد شد که نمونه ای از آن قیامت واقعی است..."
و
 "زندان شبیه حمامی بود که پدرم در آن کار می کرد و خودم زمانی در آن کار کرده بودم. زندانی ها مثل مشتری‌های حمام بودند. می آمدند لخت می شدند می‌رفتند خیس می خوردند در اعماق بخار و مه و عرق می شدند و پس از چند صباحی بیرون می‌رفتند. بعضی ها زود به زود می آمدند بعضی ها یک بار که آمدند می‌رفتند و دیگر برنمی گشتند.

می‌دانید که حمام در ادبیات عرفانی ما چه جایگاه مهمی دارد!"
به نظرم حوادث همین فصل است که باعث شده رمان "رازهای سرزمین من" در فهرست برترین رمان های سبک "رئالیسم جادویی" جای بگیرد. این تقسیم بندی از من نیست و در یک ویدئو در یوتیوب دیدم که مجری به براهنی این مسئله را میگفت و کتاب معتبری که این تقسیم بندی را انجام داده بود معرفی میکرد.
نهایتا زندگی حسین میرزا به آنجا میرسد که مترجم سروان کرازلی بشود و شاهد صحنه قتل او باشد و وقتی همه چهارده گروهبان تبریزی را به همراه سرهنگ ساویزی اعدام میکنند او به شانزده سال زندان محکوم شود که بخشی از آن زندان انفرادی است. براهنی که در "بعد از عروسی چه گذشت" هم چیره دستی خودش را در توصیف زندان نشان میدهد، چند صفحه درخشان در توصیف زندان انفرادی خلق کرده:
 "در بند عمومی قصر یکی از زندانیان مذهبی به من گفت که امام موسی کاظم، به قولی هفت سال ، و به قولی سیزده سال، در يك زندان انفرادی در بند بوده. بهش گفتم، حقش بود امام شود. گفت، چطور؟ گفتم، هفت سال یا سیزده سال در زندان انفرادی بودن، مثل عبور کردن از دوزخ است، پس از آن يك نفر مستحق بهشت است. مستحق امامت است. مستحق این است که رهبر باشد. مستحق این است که بزرگترین شاعر عالم خوانده شود..."
و بالاخره به ایام پیروزی انقلاب میرسیم و انقلابی که در روحیات مردم به وجود آمده.
 "مگر پسره حرف حساب سرش می شود! از این کوچه به آن کوچه از این پشت بام به آن پشت بام از این خیابان به آن خیابان می رود. چه نیرویی دارد! ما در ۱۲ سالگی هر را از بر تشخیص نمی دادیم ولی این پسر مدام از جنگ مسلحانه امپریالیسم از شعارهای مختلف از جنگ چریکی از مجلس شاه خلاصه همه چیز یکریز حرف می‌زند. حتی گاهی خوابشان را می بیند راستی انقلاب چه معجون غریبی است!
و بعد گفت «خوب کمی هم شما از خودتان بگویید همه اش من حرف زدم»"
نهایتا حسین میرزا هم در میان دیگر زندانیان سیاسی آزاد میشود و زندگی او که حالا غرق در تنهایی است به سادگی به زندگی یک خانواده از طبقه مستضعف گره میخورد و او هم در دریای انقلاب غوطه میخورد و باقی ماجرا موکول میشود به جلد دوم رمان
        

0