داستایفسکی: جدال شک و ایمان

داستایفسکی: جدال شک و ایمان

داستایفسکی: جدال شک و ایمان

ادواردهلت کار و 1 نفر دیگر
3.0
2 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

13

نیچه می گوید:«آن کس با هیولاها پنجه در می افکندفباید به هوش باشد که مبادا خود هیولا شود،و آنگاه که زمانی دراز چشم به مغاک می دوزی،مغاک نیز چشم به روی روحت می گشاید.»در زندان اومسک داستایفسکی چهارسال بارانده شدگانی زیست که از قراردادها و رسوم اجتماعی عادی معاف بودند،او به مغاکی چشم دوخته بود که در آن عنصر خام شهوت مجرد بشری می جوشید،و مغاک داخل در روح او می شد.اوشاید خود هنگامی که پا به زندان گذاشت انسانی غیرعادی بود،در آنجا او آموخت که خود را با جهانی غیرعادی وفق دهد،وهنگامی که سر برآورد نگاه کج و معوجش نمی توانست به کانونی دیگر دوخته شود.انسان های عادی در رمان های داستایفسکی همان قدر نادرند که در محوطه ی زندان،جهان او جهان جنایتکاران و قدیسان،هیولاهای رذیلت یا فضیلت بود.داستایفسکی سی وسه ساله بود که آهنگر زندان غل و زنجیر از پایش گشود تا بار دیگر قدم به جهان انسان های آزاد بگذارد،اما این جهانی بود که به واسطه ی دوره ای که او از سر گذرانده بود برای همیشه چهره عوض کرده بود.سالهای رشد به پایان رسیده بود،اما هنوز سالهای طولانی تب و هیجان باید طی می شد تا سرانجام نبوغ وی بیان هنری اش را درباره ی مسائل خیر وشر که روحش را در سایه ی تاریک زندان می خوردند پیدا کند.

یادداشت‌های مرتبط به داستایفسکی: جدال شک و ایمان