آواز پر جبرئیل
در حال خواندن
1
خواندهام
6
خواهم خواند
7
نسخههای دیگر
توضیحات
از چارچوب پنجره ها می دیدم که چطور شب ها و روزها ، و ماه ها و زمستان و بهار می گذرند. دیگر احساس آن حیوان اسیر نداشتم که قبل از هر چیزی به چگونگی پروازم فکر کنم . خاطره ی پریدن و آن شکارهای خونین را به رنگ رویایی سرخ در خواب های سال های دور به یاد می آوردم . تا روزی که در چارچوب پنجره ها دیگر هیچ نگهبانی نبود و در خروجی چارتاق باز بود. از روی تخت سفالی برخاستم،مثل کودکی تازه پا ، افت و خیزکنان مسیری را رفتم. انگار بقایای غریزه ی حیوانی پرواز همچنان در من بود که هر بار تصور می کردم لحظاتی دیگر از زمین برخواهم خاست و به نقطه ای در آسمان خواهم رسید. ولی واقعیت زمین گیر بودن پاهایم بر خاک هوشیارم کرد. بر تخته سنگی به عادت دوران برنده بودن چندک زدم. مردی سرخ مو از میان صخره های کبود آمد. کنارش روی سنگ نشستم . پرسید:«ای جوان از کجا می آیی؟»
یادداشتها
1403/8/22
0
1402/8/26
3