بانو و جوانی خویش
![بانو و جوانی خویش](https://s3.ir-thr-at1.arvanstorage.com/top-readers-publishers/books/410775cc-ba14-4988-95d0-bc4e385d5bac.jpg)
در حال خواندن
1
خواندهام
6
خواهم خواند
2
خرید از کتابفروشیها
وقتی بانو برای آخرین بار در آینه نگاه کرد، دیگر خود را نمی شناخت. پیراهن سبز، هیکل دخترانه اش را قالب گرفته بود و بازوهای سفیدش از میان چین های سر شانه برق می زد، صورتش همان صورت هیجده سالگی بود که حالا کمی پهن تر و زیباتر شده بود. لایه ای از پودر تمام چین های ریز کنار دهان و چشم ها را می پوشاند و اگر چشم هایش هنوز همان برق را داشت، هیچ کس بانوی حالا را نمی شناخت. بانو از سر رضایت لبخندی زد و به اتاق محمود خان رفت.
بریدۀ کتابهای مرتبط به بانو و جوانی خویش
یادداشتهای مرتبط به بانو و جوانی خویش