معرفی کتاب لالایی اثر لیلا سلیمانی مترجم ابوالفضل الله دادی

در حال خواندن
0
خواندهام
5
خواهم خواند
4
توضیحات
اینجا ساختمان نوسازی در خیابان اوت ویل در منطق ی دهم است؛ ساختمانی که همسایه ها بدون این که همدیگر را بشناسند، سلام های گرمی رد و بدل می کنند. آپارتمان خانواده ای مسه در طبقه ی پنجم قرار دارد. کوچک ترین خانه ی بناست. پل و میرین وقتی دومین فرزندشان متولد شد وسط نشیمن تیغه ای کشیدند. آن ها در اتاقی تنگ بین آشپزخانه و پنجره ای می خوابند که روبه خیابان باز می شود. میریم عاشق مبل های رنگی و گلیم فرش است. به دیوار گراورهای ژاپنی آویزان کرده. امروز زودتر به خانه برگشته است. جلسه ای را کوتاه کرده و بررسی پرونده ای را به فردا انداخته است. وقتی روی صندلی تاشوی قطار خط هفت نشست، به خودش گفت بچه ها را غافلگیر خواهد کرد. وقتی رسید، دم نانوایی توقف کرد. باگت، دسری برای بچه ها و یک کیم پرتقالی هم برای پرستار بچه ها خرید. پرستار عاشق کیک پرتقالی بود. فکر کرد آن ها را به شهربازی ببرد. شاید می رفتند با هم برای شام خرید می کردند. شاید میلا اسباب بازی ای می خواست و آدام تکه نانی بزرگی در کالسکه اش می مکید. آدام مرد. میلا به زودی جان می سپرد.
یادداشتها
1401/11/12
1403/12/9
کتاب شروع خیلی جالبی داره، اتفاق وحشتناکی افتاده و حالا در طول رمان باید مشخص شه که دلیل این جنایت چی بوده. داستان در مورد یه پرستار خیلی منظم و دقیقه که یه خونواده برای نگهداری از دوتا بچهشون استخدام میکنن. این پرستار(لوئیز) از نگهداری بچهها هم فراتر میره و کارهایی نظیر آشپزی، تمیز نگه داشتن خونه و.. رو هم انجام میده و خلاصه زن و مرد که هر دو شاغل بودن میبینن چهقدر زندگیشون با وجود لوئیز راحتتر شده و چهقدر بهش نیاز دارن. از طرفی لوئیز(مثل تقریبا همهی پرستارها) از صبح زود تا آخر شب تو محیط گرم این خونواده کار و زندگی میکنه و آخر شب باید به سوئیت سرد و خالی خودش تو حومهی پاریس برگرده؛ همسر و دختر خودش رو از دست داده و تنها چیزی که میخواد اینه که تو این خونواده برای خودش جایگاهی پیدا کنه و برای همیشه بمونه. تا اینجای داستان در مورد شرایط سخت و ناراحتکنندهی اغلب پرستارها صدق میکرد اما این کتاب به نظرم بیشتر case study بود. لوئیز سابقا تو بیمارستان روانی بستری بوده و در طول رمان هم کمکم سلامت روان خودش رو از دست میده. خونوادهی "مسه" از طرفی بهش نیاز دارن و از طرفی رفتارهای عجیب و وسواسی لوئیز باعث ترسشون میشه، به همین دلیل بچهها که تقریبا بزرگ میشن و دیگه نیازی به لوییز احساس نمیشه، تصمیم میگیرن اون رو اخراج کنن. پرستار برای موندش تلاش میکنه ولی به نتیجه نمیرسه. در آخر اونقدر از خدمت کردن به دیگران و تنهایی به تنگ میاد که کنترلش رو از دست میده و مرتکب قتل اون دوتا بچه میشه. ظاهرا لیلا سلیمانی این داستان رو بر اساس واقعیت نوشته ولی به نظرم چندان موفق نبوده. انگار کلی حفرهی خالی از شخصیت و زندگی لوئیز تو این کتاب وجود داره اما در عوض به چیزهایی پرداخته شده که به فهم دقیق فروپاشی پرستار کمک چندانی نمیکنه. ۲.۵
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.