زبان زنده
در حال خواندن
2
خواندهام
3
خواهم خواند
8
توضیحات
زبانِ پارسی را چه شده است بدین لطیفی و خوبی؟ که آن معانی که در پارسی درآمده است در تازی نیامده است. ___ ص60، به نقل از مقالاتِ شمسِ تبریزی خشکیدنِ شاخسارِ سخن بعد از گلستان، به علتِ خشکیدنِ سرچشمهی فکر است و از دست دادنِ سررشتهی معنی؛ ربطی ندارد به تعیینِ «حدّ ِ سخنرانی و زیبایی» توسطِ سعدی. صدسال بعد، حافظ هم، مثل بقیه، سرش از طنینِ کلامِ سعدی پر بود و از گفتارش گرته بر می داشت [...]. حافظ که رفت ریشهی معنی به تیشه حواله شد. مقلّد بود بعدِ مقلّد، که با تکیه بر کلیشه هایِ کتاب هایی از نوعِ تاریخِ وصّاف، همینطور دست به قلم می برد-اغلب از رویِ دستِ دیگری- تا کارِ نثر به ترکستان کشید، و شیوهی شعر، به هندوستان. از این به بعد، جز در مواردِ معدودی، همه یکسر سقوط بود و زوال و تعارف-سجع و استعراب و فرار از معنی و محتوا. نثرِ فارسی، زبانِ زندهی گفتار را یکسره از یاد برد، و جز پوستی گریگرفته، و چرکین، چیزی از آن برجا نماند. ___ ص 62
یادداشتها