دختری با کت آبی

دختری با کت آبی

دختری با کت آبی

مونیکا هسی و 1 نفر دیگر
4.1
6 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

5

خرید از کتابفروشی‌ها

غم و غصه ی من این طوریه. مثل یه اتاق خیلی به هم‎ریخته که برقش رفته. تاریکی ش به خاطر ماتمیه که برای باس گرفتم. اولین چیز بدی که تو این خونه س همینه. به محض این که وارد خونه می‎شی، اولین چیزی‎که می‎بینی همینه که رو همه چی سایه می‎ندازه، ولی اگه بشه چراغو روشن کنی می‎بینی خیلی چیزها تو اتاق هست که درست نیست یا سرجاش نیست. ظرف‎ها کثیفه، روشویی پُرِ کپکه، فرش‎ها کجه. فرش کج‎ام الزبته. اتاق به هم‎ریخته م الزبته. اگه این قدر احساساتم تو تاریکی نپیچیده بود، غصه ی الزبت رو هم حس می‎کردم. چون الزبت نمُرده، الزبت بیست دقیقه اون طرف تر با یه سرباز آلمانی زندگی می‎کنه. می‎گه دوسش داره، شاید هم واقعاً داره. یه بار دیدمش، اسمش رولفه. خوش تیپ و قدبلند بود و لبخند دوستانه ای داشت. حرف های درستی هم می‎زد و می‎گفت برای یکی از مقامات بالای اداره ی گشت کار می‎کنه و من اگه چیزی می‎خوام می‎تونم بهش بگم، چون دوستای الزبت دوستای اونم هستن. باهاش دست دادم و همون لحظه می‎خواستم بالا بیارم.

یادداشت‌های مرتبط به دختری با کت آبی