سهم من از عاشقی
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
4
توضیحات
ناگهان صدای انفجار مهیبی شنیدم. سرم سوت کشید، احساس کردم چند متر به هوا پرتاب شدم. همزمان احساس برقگرفتگی کردم. با صورت، کف کانال افتادم. دیگر نتوانستم تکان بخورم. تلاشم برای حرکت دادن بیفایده بود. شادی و شعفی وصفناشدنی سراغم آمد، از ذهنم گذشت که دارم به آرزویم میرسم. بوی خون تازه به مشامم خورد. با خودم گفتم: «وقتی تمام خون بدنم بیرون بره، به دنبالش روح هم از تنم جدا میشه و شهید میشم.»