معرفی کتاب مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری اثر محمدرضا شفیعی کدکنی

مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری

مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری

4.4
5 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

3

ناشر
سخن
شابک
9789643721053
تعداد صفحات
360
تاریخ انتشار
1394/12/16

توضیحات

کتاب مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری، نویسنده محمدرضا شفیعی کدکنی.

یادداشت‌ها

هنوز مقدمه
          هنوز مقدمه‌ها را بیشتر از متن می‌پسندم. شاید چون دیگر کمتر از شعر به شگفت می‌آیم، یا چون خواندن متون کهن زمان‌بر است و به دقت و جزئی‌نگری نیاز دارد. از این گذشته، ما در دنیای متون کهن غریبه‌ایم. آن‌ها را برای ما نگفته‌اند. نمی‌توانیم دنیا را آن‌گونه ببینیم که آن‌ها می‌بینند، هرچقدر هم که تلاش بکنیم. تصویرسازی از بنفشه و لاله و نرگس چگونه باید برای من معنا بدهد؟ منی که در شهر قرن چهاردم زندگی می‌کنم و طبیعت حضور پررنگی در زندگی من ندارد. در حدی که اسم خیلی از این گل و گیاه‌ها را نمی‌دانم. (البته این به قصور خودم هم برمی‌گردد.) قدما چندین نوع باد را از هم بازمی‌شناختند -چون در زندگیشان مؤثر بود-، اما امروز چطور؟ 
خب با این اوصاف من چگونه باید «صبا تعرض زلف بنفشه کرد شبی» را بفهمم و لمس کنم؟ این مقایسه تنها از یک بُعد بود، بقیهٔ ابعاد را قس علی هذا. 
بخت بد اینجاست که رشتهٔ ادبیات فقط همین متون را داخل خودش حساب می‌کند. (بعد اگر بگوییم دانشکدهٔ ادبیات عقب‌مانده است، به‌شان بر می‌خورد!) دانشجوی بیچاره هم مجبور است برای آزمون ارشد این متون را بخواند. 
البته بدیهی است که نمی‌خواهم فواید متون کهن را انکار کنم. این‌ها دردِدل بود فقط. در بیانش اغراق هم کردم.
بگذریم.
شفیعی در فصل اول مقدمه که مربوط به زندگی انوری است، روایت‌هایی از تذکره‌ها نقل کرده. البته مثل همیشه اعتباری به قول تذکره‌نویسان نیست. در حقیقت تذکره‌ها تصور مردم زمانه از شاعر را بیان می‌کنند، نه لزوماً حقیقت تاریخی احوالش را. تصور می‌کنم اشاراتی که انوری در اشعارش کرده، باعث برساختن این روایت‌ها شده. مثلاً روایت ۲ (ص ۳۵)، از قصیدهٔ مذمت شاعری نشأت گرفته. روایت ۳ (همان) حول بیت «کس دانم از اکابر گردن‌کشان نظم...» شکل یافته. گاهی چنین می‌اندیشم که این قصه‌سازی‌ها برای مشاهیر همیشه هستند، اما به‌تناسب زمانه شکل عوض می‌کنند. در قرون پیش این پدیده در تذکره‌ها بود، در دهه‌های پیش در مجله‌های عامه‌پسند اخبار هنرمندان. امروز هم در پیج‌های اینستاگرام به حیات خود ادامه می‌دهد!
در فصل دوم مقدمه، بحث «قبول عامه» به‌میان می‌آید. این مسئله هنوز برای خودم حل‌نشده است، چه در شعر و چه در غیر آن.
استاد در فصل سوم نظریه‌ای درخشان را مطرح می‌کند؛ ارتباط رشد خودکامگی با شناور شدن زبان. ایدهٔ او هوشمندانه، اما کمی شتابزده است. به‌نظرم بدون استقرای تام و بدون محاسبه کردن عوامل دیگر به نتیجه رسیده است. هنوز جای کار دارد این نظریه. در این فصل او از دید جامعه‌شناختی به ادبیات نگاه می‌کند که رویکردی است بسیار ارزشمند. (گفته بودم بررسی‌های بینارشته‌ای را دوست دارم؟)
یکجا(ص ۱٠۷) می‌گوید:«توجه بیش از حد به مخاطبان هنری، می‌تواند باعث مسخ معیارهای ذوقی و جهان‌شمول و ازلی و ابدی هنر شود.» سؤالی که پیش می‌آید این است که آیا اساساً هنر همه‌زمانی و همه‌مکانی است؟ آیا باید باشد؟ 
در فصل بعد از دیدگاه روان‌شناختی به انوری نگاه می‌کند. (و همچنان زنده‌باد رویکرد بینارشته‌ای!) در اینجا پرده از تناقضی برمی‌دارد که نه‌تنها انوری، بلکه بسیاری از شاعران دارند.
موضوع فصل آخر مقدمه رُسُل ثلاثهٔ(!) شعر فارسی است، یعنی فردوسی و انوری و سعدی. یک لطفیه‌ای بود، می‌گفت که: 
«یه روز پلیس بتمن و سوپرمن رو دستگیر کرد، حیف‌نون خودشو چسبوند به اونا و گفت: ما سه‌تا رو کجا می‌برید؟» حالا حکایت انوری است در کنار فردوسی و سعدی. این، نشانه‌ای است که بدانیم فهم گذشتگان از شعر و ادبیات با فهم ما فرق می‌کند.
این از مقدمه. محض خالی نبودن عریضه چیزکی هم دربارهٔ خودِ شعر انوری بگویم: در قصیدهٔ نامهٔ اهل خراسان، سمرقند را جزو توران می‌داند.(ص ۱۴۴) در مسئلهٔ تلقی قدما از وطن، نکتهٔ قابل‌توجهی است.
شرح شفیعی هم بد نبود. گرچه در تفصیل و اختصارِ نکاتْ یکدستی را رعایت نمی‌کرد، لااقل در تنگناها دست آدم را می‌گرفت.
و حسن ختام: کلمه‌ای را چندبار در شعر انوری دیدم که بامزه بود برایم: «اندیک»، به زبان امروز یعنی «باز جای شکرش باقی است».

توضیح تصویر:
مقبرهٔ کسی که انوری در مدحش گفته بود: «مرگ را دائم از سیاست او/ تب لرز اندر استخوان باشد». از کانال MHDN HQ Resources برش داشتم.
        

17

          
به راستی انوری که بود؟
انوری از نگاه من

در شعر، سه‌تن پیامبرند
‐ هرچند که لا نبیّ بعدی ‐
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی

حرفم را با سخن یکی از دوستان، در باب قصیده آغاز می‌کنم که گفت: «قصیده ملال‌آور است. جداً، چطور قدما حوصله می‌کردند این‌همه بیت را بشنوند؟»
بله، به‌نظر من هم قصیده برای انسان امروز خسته‌کننده و طاقت‌فرساست. شما به‌طور معمول از خواندن این‌همه ابیات سنگین و دشوارفهم ـ که در پایان به مدح و ثنای پادشاهان و امیران گمنام ختم می‌شود ـ اذیت خواهید شد و از آن لذت نخواهید برد.
از دید اغلب محققان و ادبای کلاسیک ما، انوری ایبُردی معمولاً به‌عنوان برترین قصیده‌سرای تاریخ ادبیات فارسی شناخته می‌شود. دلایل این انتخاب هم به ویژگی‌های زبانی، فکری و فنی شعر او بازمی‌گردد.
شاید شما، به‌عنوان مخاطب امروز، وقتی دیوان او را مطالعه کنید، انوری را شاعری وابسته به قدرت، دانشمندی فرصت‌طلب یا استادی مستعد در عرصه‌ی نبوغ زبانی ببینید. اما نباید فراموش کرد که انوری، هر که بود، محصول زمانه‌ی خویش بود؛ زمانه‌ای که با ما نزدیک به نه قرن فاصله دارد.
پس بیاییم روزگار انوری را بهتر بشناسیم.
 سلطانی که در رأس، مالک و صاحب‌اختیار مطلق بود، زندگی و معیشت همه‌ی مردم به او گره خورده بود. جایگاه اجتماعی و اقتصادی توده‌ی مردم به نظام اقطاع وابسته بود و دوامِ معیشت طبقات پایین، در گرو ثبات طبقه‌ی بالا بود. در چنین ساختاری، هرگونه خلل در طبقه‌ی بالا، مستقیماً موجب آسیب به طبقات پایین می‌شد و این امر، برای هیچ‌یک از طرفین مطلوب نبود. پس طبیعی‌ست اگر رعایا، بقا و قوام سلطان را در بقا و قوام خود ببینند.
در آن‌سو نیز سلجوقیان ـ همانند حکومت‌های پیش از خود ـ برای تداوم خود، نیازمند کسب مشروعیت و مقبولیت بودند، چراکه ادامه‌ی خود و ثبات ساختار را در آن می‌دیدند. ظهور شعر درباری، بستری را برای انتقال مشروعیت و تبلیغ قدرت از مدت‌ها پیش فراهم کرده بود. این کانون، رابطه‌ای دوسویه میان دربار و شاعر برقرار می‌کرد: شاعر نیازمند صله و مقام بود، و دربار خواهان ثنا و مشروعیت.
پس رویکرد شاعرانی چون انوری و پیش از او، تعجب‌برانگیز نیست، چرا که هر دو سمت، به این اقتضا آگاه بودند.
انوری که برخاسته از طبقه‌ی متوسط فرهنگی بود، با پیوستن به دربار، در این فرایند تاریخی مشارکت کرد. او با مدیحه‌سرایی‌های خود، به بازدهی هرچه‌بهتر این مناسبات کمک کرد و خود به یک ایدئولوگ فرهنگی برای طبقه‌ی مسلط بدل شد. در این چارچوب، انوری تنها یک مداح نبود، بلکه ابزاری برای بازتولید اندیشه‌ی طبقه‌ی حاکم محسوب می‌شد. قصاید او، فراتر از ستایش فردی ممدوحان، در خدمت بازتولید نظمی اجتماعی قرار داشت که نهاد قدرت خواهان تثبیت آن بود. مدح او، فراخوانی به اطاعت از قدرت سلطان و مشروعیت‌بخشی به دستگاه حاکمه‌ی زمانه‌اش بود.
همچنین در طرف مقابل، زبان قدسی و اسطوره‌ای انوری، توجیه‌گر تمام نابرابری‌های اجتماعی بود که در بستر جامعه اتفاق می‌افتاد. در این مدینه‌ی فاضله‌‌ی خودساخته، گرگ و میش از یک آبشخور آب می‌خورند، نشانی از فقر و گرسنگی یا بیداد و ستم وجود ندارد و سلطان در مقام انسانی فراتر از بشر عادی ترسیم می‌شود؛ او سایه‌ی خدا، واسطه‌ی عدل الهی و حافظ دین است. سلطنت او مشیت الهی است و مخالفت با او، مخالفت با دین‌خداست و دشمنان او ظالمان، بدکیشان و اهل فتنه‌اند که در نهایت محکوم به شکست‌اند.
البته در اینجا باید گفت که این نوع مداحی، کاملاً با رویکرد فلسفی و فکری انوری هماهنگ است. با مطالعه‌ی بخشی از دیوانش می‌توان به نوع تأملاتش که بسیار فردی و انتزاعی و نخبه‌گرایانه است، دست یافت. او صراحتاً خود را از عامه‌ی جدا می‌بیند و نمی‌خواهد در کنار صف شاعران هم‌عصرش قرار بگیرد. در نتیجه، سوژه‌ی تاریخ در شعر انوری فرد نخبه است، نه توده‌ی مردم. هیچ شخصیت انسانی از طبقات فرودست و حتی میانه، در شعر او جایگاهی جدی ندارد؛ پس در نتیجه شعرش بیانگر جهانی بسته و ایستا‌ست که جز آنچه می‌خواهد، چیز دیگری را به نمایش نمی‌گذارد.
اما در این میان، قصیده‌ی نامه‌ی اهل خراسان، خط بطلانی است بر تمام آنچه انوری پیش از آن در خدمتش بود. آنچه پیش‌تر، نابودناشدنی و مقدس جلوه می‌کرد، اکنون از میان رفته و فروپاشیده است.
تهاجم ترکان غُز، نه‌تنها به از‌دست‌رفتن خراسان انجامید، بلکه ناتوانی ساختاری را نمایان ساخت که پیش‌تر با اسطوره و قدسیت پیوند خورده بود.
سنجر سلجوقی شکست سختی خورد، اسیر و کشته شد، و سلطنت سلجوقی در سراشیبی سقوط قرار گرفت. اما هارمونی‌ای که از مدت‌ها پیش شکل گرفته بود ـ و انوری نیز در تکامل آن نقش داشت ـ فرو نریخت، بلکه به اشکال دیگری در خدمت صاحبان قدرت بیشتر درآمد.
در این قصیده، انوری برای نخستین‌بار بازتاب‌دهنده‌ی یک کلیت اجتماعی ـ تاریخی‌ است که در بستر عریان واقعیت جریان دارد. شعری که برخلاف آثار پیشینش، رنگ اجتماعی بیشتری دارد و توانسته از یک آگاهی کاذب به‌سوی یک آگاهی طبقاتی حرکت کند. انوری در این قصیده، برای لحظه‌ای از موقعیت بالانشینی خود پایین کشیده می‌‌شود، و خود را همراه با دیگران یکسان می‌بیند و سخنگوی رنج مشترکی می‌گردد که بر همه گذشته است.
هرچند استمداد انوری، کار به جایی نمی‌رساند و لشکر خاقان سمرقند هرگز به سمت ایران نمی‌آید، اما این لحظه‌‌ی بخصوص، نقطه‌ی عطفی در رابطه‌ی او با ساختار و مردم را رقم می‌زند.
در ادامه، انوری از شعر شاعرانی همچون خودش که در خدمت دربار و مدح پادشاهان بود، انتقاد می‌کند؛ همه‌ی آن را یکسر اباطیل می‌‌نامد و خدا را شکر می‌گوید که در پایان عمر، او را از این شعرهای باطل رهایی بخشیده است. در پایان حتی پا را فراتر از این می‌گذارد و کسوت شاعری را پایین‌تر از کنّاسی (کسی که مستراح خالی می‌کند) می‌‌خواند، چراکه به باور او، جامعه به کنّاسان نیاز دارد، اما نبود شاعران در نظم زندگی، خللی ایجاد نمی‌کند.
هرچند پایان انوری، هم‌زمان با فروپاشی نظم نسبی فئودالی در خراسان و درهم شکستن درباری بود که او نماینده‌ی ادبی آن به‌شمار می‌رفت، اما مناسبات و ساختاری که زمانی در خدمتش بود، همچنان تا سال‌ها دوام یافت.

"ای برادر! بشنوی رمز ز شعر و شاعری
تا ز ما مشتی گدا، کس را به مردم نشمری"
        

4