رسول احمدیان

رسول احمدیان

@ras_a1
عضویت

مهر 1402

36 دنبال شده

23 دنبال کننده

                دانشجوی ادبیات‌ .

              
mardomroshan

یادداشت‌ها

        
به راستی انوری که بود؟
انوری از نگاه من

در شعر، سه‌تن پیامبرند
‐ هرچند که لا نبیّ بعدی ‐
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی

حرفم را با سخن یکی از دوستان، در باب قصیده آغاز می‌کنم که گفت: «قصیده ملال‌آور است. جداً، چطور قدما حوصله می‌کردند این‌همه بیت را بشنوند؟»
بله، به‌نظر من هم قصیده برای انسان امروز خسته‌کننده و طاقت‌فرساست. شما به‌طور معمول از خواندن این‌همه ابیات سنگین و دشوارفهم ـ که در پایان به مدح و ثنای پادشاهان و امیران گمنام ختم می‌شود ـ اذیت خواهید شد و از آن لذت نخواهید برد.
از دید اغلب محققان و ادبای کلاسیک ما، انوری ایبُردی معمولاً به‌عنوان برترین قصیده‌سرای تاریخ ادبیات فارسی شناخته می‌شود. دلایل این انتخاب هم به ویژگی‌های زبانی، فکری و فنی شعر او بازمی‌گردد.
شاید شما، به‌عنوان مخاطب امروز، وقتی دیوان او را مطالعه کنید، انوری را شاعری وابسته به قدرت، دانشمندی فرصت‌طلب یا استادی مستعد در عرصه‌ی نبوغ زبانی ببینید. اما نباید فراموش کرد که انوری، هر که بود، محصول زمانه‌ی خویش بود؛ زمانه‌ای که با ما نزدیک به نه قرن فاصله دارد.
پس بیاییم روزگار انوری را بهتر بشناسیم.
 سلطانی که در رأس، مالک و صاحب‌اختیار مطلق بود، زندگی و معیشت همه‌ی مردم به او گره خورده بود. جایگاه اجتماعی و اقتصادی توده‌ی مردم به نظام اقطاع وابسته بود و دوامِ معیشت طبقات پایین، در گرو ثبات طبقه‌ی بالا بود. در چنین ساختاری، هرگونه خلل در طبقه‌ی بالا، مستقیماً موجب آسیب به طبقات پایین می‌شد و این امر، برای هیچ‌یک از طرفین مطلوب نبود. پس طبیعی‌ست اگر رعایا، بقا و قوام سلطان را در بقا و قوام خود ببینند.
در آن‌سو نیز سلجوقیان ـ همانند حکومت‌های پیش از خود ـ برای تداوم خود، نیازمند کسب مشروعیت و مقبولیت بودند، چراکه ادامه‌ی خود و ثبات ساختار را در آن می‌دیدند. ظهور شعر درباری، بستری را برای انتقال مشروعیت و تبلیغ قدرت از مدت‌ها پیش فراهم کرده بود. این کانون، رابطه‌ای دوسویه میان دربار و شاعر برقرار می‌کرد: شاعر نیازمند صله و مقام بود، و دربار خواهان ثنا و مشروعیت.
پس رویکرد شاعرانی چون انوری و پیش از او، تعجب‌برانگیز نیست، چرا که هر دو سمت، به این اقتضا آگاه بودند.
انوری که برخاسته از طبقه‌ی متوسط فرهنگی بود، با پیوستن به دربار، در این فرایند تاریخی مشارکت کرد. او با مدیحه‌سرایی‌های خود، به بازدهی هرچه‌بهتر این مناسبات کمک کرد و خود به یک ایدئولوگ فرهنگی برای طبقه‌ی مسلط بدل شد. در این چارچوب، انوری تنها یک مداح نبود، بلکه ابزاری برای بازتولید اندیشه‌ی طبقه‌ی حاکم محسوب می‌شد. قصاید او، فراتر از ستایش فردی ممدوحان، در خدمت بازتولید نظمی اجتماعی قرار داشت که نهاد قدرت خواهان تثبیت آن بود. مدح او، فراخوانی به اطاعت از قدرت سلطان و مشروعیت‌بخشی به دستگاه حاکمه‌ی زمانه‌اش بود.
همچنین در طرف مقابل، زبان قدسی و اسطوره‌ای انوری، توجیه‌گر تمام نابرابری‌های اجتماعی بود که در بستر جامعه اتفاق می‌افتاد. در این مدینه‌ی فاضله‌‌ی خودساخته، گرگ و میش از یک آبشخور آب می‌خورند، نشانی از فقر و گرسنگی یا بیداد و ستم وجود ندارد و سلطان در مقام انسانی فراتر از بشر عادی ترسیم می‌شود؛ او سایه‌ی خدا، واسطه‌ی عدل الهی و حافظ دین است. سلطنت او مشیت الهی است و مخالفت با او، مخالفت با دین‌خداست و دشمنان او ظالمان، بدکیشان و اهل فتنه‌اند که در نهایت محکوم به شکست‌اند.
البته در اینجا باید گفت که این نوع مداحی، کاملاً با رویکرد فلسفی و فکری انوری هماهنگ است. با مطالعه‌ی بخشی از دیوانش می‌توان به نوع تأملاتش که بسیار فردی و انتزاعی و نخبه‌گرایانه است، دست یافت. او صراحتاً خود را از عامه‌ی جدا می‌بیند و نمی‌خواهد در کنار صف شاعران هم‌عصرش قرار بگیرد. در نتیجه، سوژه‌ی تاریخ در شعر انوری فرد نخبه است، نه توده‌ی مردم. هیچ شخصیت انسانی از طبقات فرودست و حتی میانه، در شعر او جایگاهی جدی ندارد؛ پس در نتیجه شعرش بیانگر جهانی بسته و ایستا‌ست که جز آنچه می‌خواهد، چیز دیگری را به نمایش نمی‌گذارد.
اما در این میان، قصیده‌ی نامه‌ی اهل خراسان، خط بطلانی است بر تمام آنچه انوری پیش از آن در خدمتش بود. آنچه پیش‌تر، نابودناشدنی و مقدس جلوه می‌کرد، اکنون از میان رفته و فروپاشیده است.
تهاجم ترکان غُز، نه‌تنها به از‌دست‌رفتن خراسان انجامید، بلکه ناتوانی ساختاری را نمایان ساخت که پیش‌تر با اسطوره و قدسیت پیوند خورده بود.
سنجر سلجوقی شکست سختی خورد، اسیر و کشته شد، و سلطنت سلجوقی در سراشیبی سقوط قرار گرفت. اما هارمونی‌ای که از مدت‌ها پیش شکل گرفته بود ـ و انوری نیز در تکامل آن نقش داشت ـ فرو نریخت، بلکه به اشکال دیگری در خدمت صاحبان قدرت بیشتر درآمد.
در این قصیده، انوری برای نخستین‌بار بازتاب‌دهنده‌ی یک کلیت اجتماعی ـ تاریخی‌ است که در بستر عریان واقعیت جریان دارد. شعری که برخلاف آثار پیشینش، رنگ اجتماعی بیشتری دارد و توانسته از یک آگاهی کاذب به‌سوی یک آگاهی طبقاتی حرکت کند. انوری در این قصیده، برای لحظه‌ای از موقعیت بالانشینی خود پایین کشیده می‌‌شود، و خود را همراه با دیگران یکسان می‌بیند و سخنگوی رنج مشترکی می‌گردد که بر همه گذشته است.
هرچند استمداد انوری، کار به جایی نمی‌رساند و لشکر خاقان سمرقند هرگز به سمت ایران نمی‌آید، اما این لحظه‌‌ی بخصوص، نقطه‌ی عطفی در رابطه‌ی او با ساختار و مردم را رقم می‌زند.
در ادامه، انوری از شعر شاعرانی همچون خودش که در خدمت دربار و مدح پادشاهان بود، انتقاد می‌کند؛ همه‌ی آن را یکسر اباطیل می‌‌نامد و خدا را شکر می‌گوید که در پایان عمر، او را از این شعرهای باطل رهایی بخشیده است. در پایان حتی پا را فراتر از این می‌گذارد و کسوت شاعری را پایین‌تر از کنّاسی (کسی که مستراح خالی می‌کند) می‌‌خواند، چراکه به باور او، جامعه به کنّاسان نیاز دارد، اما نبود شاعران در نظم زندگی، خللی ایجاد نمی‌کند.
هرچند پایان انوری، هم‌زمان با فروپاشی نظم نسبی فئودالی در خراسان و درهم شکستن درباری بود که او نماینده‌ی ادبی آن به‌شمار می‌رفت، اما مناسبات و ساختاری که زمانی در خدمتش بود، همچنان تا سال‌ها دوام یافت.

"ای برادر! بشنوی رمز ز شعر و شاعری
تا ز ما مشتی گدا، کس را به مردم نشمری"
      

4

        مدتی پیش می‌خواستم مطلبی با عنوان " درکشاکش مدرنیته و سنت " بنویسم و در آن به جنبش ‌ها و آمد و شدهای فرهنگی  در ایران بپردازم. وقتی کتاب آقای خسروی را خواندم، به نتیجه رسیدم که یکی از بهترین‌ و شفاف‌ترین‌های این جریانات، ادبیات معاصر یا بهتر بگویم ادبیات ۱۰۰ ساله اخیر ماست.
جدال و ستیز هوداران سنت و مدرنیته و اعلان برحق بودن از جانب هر کدام، مخاطب امروز را به سردرگمی و تشکیک می‌اندازد. هر کدام از جناحین، طناب را با زور هر چه تمام، به سمت خود می‌کشند و انتظار تشویق از سمت تماشاگران را دارند. در اینجا اگر گروهی با نوعی مسامحه وارد شوند و وسط طناب را ببرند تا از تنش جلوگیری کنند، مقصود حاصل نشده و دو گروه بیشتر از قبل به جان هم می‌افتند.
اساساً ورود ناگهانی عناصر مدرن، آن‌هم با حجمی وسیع در بستری عتیق، هر جامعه‌‌ای را به نوعی گلاویز شدن فرهنگی وا‌می‌دارد که نمی‌شود نقطه پایانی بر آن گذاشت. صرفاً می‌توان انتظار داشت که یک کفه در برابر کفه دیگر در زمانی خاص، سنگین‌تر باشد.
ادبیات معاصر ما و بالاخص شعر، میدانی فراخ برای این گونه زورآزمایی‌ و درگیری‌هاست. فارغ از هرگونه جهت گیری، باید این اتفاقات را پذیرفت. اینکه باید به وجود شعر معاصر  اذعان کرد و دست از لجاجت و یک‌دندگی برداشت. به‌نظر من (و برخلاف بسیاری از افراد) می‌بایست شعر را به نو و کهن تقسیم کرد و هر کدام را مسئله‌ای مقبول شمرد. این جدایی هرچه نباشد می‌تواند حضور یکی را برای دیگری مسجل کند.
 در پایان باید بگویم که شعر، امّری مقدس نیست. از آسمان نیامده و یا  دخل و تصرف در آن ممنوع یا محدود نیست. چه بخواهیم چه نخواهیم شعر به زمانه خود و آدمی متعلق است. شعر نور نیست ولی بازتاب ضیاء روزگار ماست.

      

23

        در آخرین روز سال یک‌هزار و چهارصد و سه اولین یادداشت خود رابرای این کتاب می‌نویسم.  هر چند هیچ‌گاه خود را در جایگاهی ندیدم که یادداشت انتقادی یا تدافعی برای هیچ اثری بنویسم. آنچه امروز می‌گویم صرف آن است که شهامت و شجاعت و حتا فداکاری جناب جلال را برای مسیر شعر امروز نشان دهم. 
گویا جلال چه دیروز و چه امروز، همیشه سپربلا بوده. بی‌پروا  در برابر هجمه و تهمت‌‌های جماعت نادان امروز و دیروز قرار گرفته و رسالتش را در این همه همهمه‌های و هوی پرست زمانه به پایان رسانده. 
جلال هیچگاه خودش را در مقام شاعر ندید ولی به عنوان مخاطبی زیرک و خواننده‌ی ماهر ظاهر شد. آنچه او از شعر نو عرضه کرد، مسیر را برای جوانان آن‌روز و بزرگان امروز فراهم کرد. شاید اگر آن همه نطق‌های آتشین و کوبنده جلال در محافل و مجالس نبود و آن همه دفاعیات رسا در جراید نبود، نیما به یک رویای نیمه مرده بدل شده بود که جز تکفیر و سبّ ، یادواره‌ دیگری نداشت.
کنون که بیش از هفتادسال از مرگ نیما و شصت‌سال از مرگ جلال گذشته و هرکدامشان مزین به تهمت‌های مختلف‌اند، شاید دیگر نتوانیم هیچکدام را آن‌گونه که شایسته هستند، بشناسیم. اما به خوبی  می‌توان روابط بین این دو شخص را شناخت. مسلماً بعد از خواندن کتاب می‌توان با قطعیت اعلام کرد که رابطه مرید و مرادی بین جلال و نیما مردود است. دفاعیات جلال در کنار انتقادات کوبنده‌‌‌اش از نیما قرار می‌گیرد و این از مناعت اخلاقی جلال‌ست که انسان مفرطی نبوده است. 
از نظر جلال بی‌طرفی در این میدان هرگز وجود نخواهد داشت. یا شما با جریان شکل گرفته موافقید و به هواداری از نیما کشیده خواهید شد و یا در سنگر پاسداری شعر از الحاد امروزی هستید و نیما را نمکدان شکسته خطاب خواهید کرد‌‌. اعلام بی‌طرفی در این میان فقط به معنای عدم آگاهی‌ و بی‌سوادی شماست و یا شاید شما جرائت کافی را ندارید و رخت خود را از این ورطه به بیرون خواهید کشید تا شاید شر‌ّش دامن‌تان را نگیرد.

      

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.