جزئیات فعالیت

      《ناگهان بیش از هر وقت دیگری در طول عمرش احساس خستگی کرد.
قرار بود زندگی‌اش تا آخر عمر به همین شکل سپری شود؟
سال‌ها بود که به آینده فکر نکرده بود، آینده ای برای فکر کردن وجود نداشت...》
این جملات خیلی غمگینن به نظرم :((
امیدوارم هیچکس دچار همچین حسی نشه 😮‍💨

توی این کتاب
از همه بیشتر تا الان، دلم برای جاسلین سوخت..
نمیتونم درک کنم چرا همین تصمیمی گرفت و به نظرم کارش احمقانه بود ولی بازم دلم میسوزه..
شایدم دلم برای هیو میسوزه نه جاسلین :)
مشخص نیست 🚶‍♀️
نفر بعدی که طفلکیه داناس، گیر ویرجینیا افتاده، داره خلش میکنه :///
نه نه از همه طفلکی تر برایان کوچولوئه :)
بعدش اینایی که گفتم
بعد از اینا ماه دوست 😢

کتاب برام قابل تحمل شده
بیخیال اون همه شخصیت شدم، ۴،۵ نفر کلیدی رو حفظ کردم بقیه رو به خدای بزرگ سپردم.
البته یکی از همون ۵ نفر هم به رحمت خدا رفت و کار منو راحت تر کرد 😁
    

0

(0/1000)

نظرات

هنوز نظری ثبت نشده است.