یادداشتهای Payam Mosleh (4) Payam Mosleh 1403/11/27 دری در کار نیست و جستار «مرد تنهای خدا» تامس ولف 3.8 2 توجه: برداشتم از این کتاب به شدت تحت تاثیر احوالاتم در روزهای اخیر است. نویسنده این کتاب، در ساحتی هستیشناسانه و ورای سیاست مخاطب را با دغدغههای چون زمان و تنهایی مواجه میکند. من اما در دو سه روز اخیر که کتاب را دست گرفتهام، تحت آماج اخبار سیاسی و مدنی، ابتدا از نویسنده خشمگین شدم که چرا سانتیمانتال میاندیشد و تمام تحیر و تاثیر عمیقی که از غنای زبان و توصیفات دقیق و ترجمهی رسای اثر گرفتم، به یکباره زائل شد. خاطرم آمد، چند سال پیش در حالی که تلاش میکردم در میان سانسورهای کتاب "نکسوس" هنری میلر چیزی دستگیرم شود، احساس مشابهای تجربه کردم؛ چطور میشود با فقر جوان آمریکایی دهه سی همزاد پنداری کنم که نهایت سیاهروزی و فقرش را با سفر از نیویورک به پاریس تسلی میداد.. اما به خواندن تامس ولف ادامه دادم و باز هم در میان سطور کتاب " دری در کار نیست" گم شدم؛ و جادوی کلمات در من اثر کرد. چرا که هر چند ولف و میلر در سالهای مشابهای در آمریکا زیستند و آزادی یکی از مفاهیم مشترکشان بود اما میلر چون سایر نویسندگان دهه سی و چهل آمریکا، آزادی را در ساحت فرد و سطح خرد جستجو میکرد؛ و ولف که آثار مهمش در دهه شصت و هفتاد شناخته شد آزادی را در ساحت هستیشناسانه و ساختارهای اجتماعی و سطح کلان کنکاش میکرد. یکی از پاراگرافهای کتاب که ذهن خستهام را تسلی بود: (( اما ما میدانیم که پای محو شده بسی بهتر از سنگیست که روزی بر آن فرود آمده، که وقتی تمام برجها فرو ریختند تکواژهی گمشده ای باقی میماند، میدانیم که آدمهای محو شده، مردگانی که با ماشین به خاکسپاریِ فوری برده شدند و زود از یادها رفتند، فریادی که هدر رفت، اشارهای که نصفهنیمه به یاد آورده شد، لحظههای فراموش شدهی میلیونها زندگی مبهم، اینها همه زنده خواهند ماند آنگاه که سنگفرشها به دست فراموشی سپرده شدند، و دوامِ غبارِ عاشقانِ مدفون بسی بیشتر از غبارِ شهر خواهد بود. پس آنگاه که برجهای رفیع را تماشا میکنی قلبت را آکنده از خوشی کن: چرا که آنها دونتر از شاخ و برگند، چون شاخ و برگ تا ابد میماند.)) . حتما روزی فارغ از خشم و احوالات حالا کتاب را میخوانم. 0 31 Payam Mosleh 1403/11/22 دلهره ی دروازه بان هنگام ضربه ی پنالتی پتر هانتکه 3.3 1 پیتر هاندکه همواره در داستانها و نمایشنامههای خود، ساختارشکنانه ظاهر میشود. استفاده از زبان به عنوان کارکتر را شاید از نمایشنامهنویسی وام گرفته است اما به جرات میتوان گفت رابطه آثارش با زبان به عنوان فرمی آشناییزدا ویژگیای بوده که هاندکه به نویسندگان بعد خود چون فاستر والاس هدیه کرده است. اهمیت هاندکه در ادبیات مدرن شامل نگاه اگزیستانسیال در رمان و خلق قهرمانان یا بهتر است بگوییم ناقهرمانان عصیانگر، ناقص و ناتوان در بیان احساسات و توصیفات پیرمون است. او روایتگر بزرگ پوچی ست و میتوان مدعی بود که از اسلاف خود سارتر و کامو نیز پیشتر میرود. در تمامی آثار هاندکه رابطهی پیرنگ و معنا معکوس میشود و پیرنگ به حاشیه رانده میشود. "دلهره دروازهبان هنگام ضربه پنالتی" هم چنین است. رمانی کوتاه، سختخوان که نیاز به مخاطبی دقیق و مشتاق دارد. چرا که مدام با ویژگیهایی از ادبیات نو مواجه میشویم و نویسنده قصد نوشتن قصه سرگرم کننده ندارد. هاندکه همواره مخاطب را به صحنه احضار میکند و در رنج کشیدن شخصیتها سهیم میکند. شخصیت محوری این رمان یوزف بلوخ دروازهبان بازنشستهای است که در شروع داستان از شغل کارگری خود اخراج میشود. یا بهتر است بگوییم اینطور برداشت میکند که اخراج شده است. در ادمه مخاطب قرار است دنیا را با وسواسها و تعارضات و چنانکه در اسم کتاب آمده است دلهرهی بلوخ تجربه کند. امضا هاندکه در این تعارض نمایان میشود که از راوای دانای کل استفاده میکند تا مخاطب هر چند قرار است بیمفهومی پیرامون را از نگاه یوزف بلوخ تجربه کند اما او روایتگر این ماجرا نخواهد بود. راوی به گونهای طراحی شده که از طریق بیان جزئیات سرد و گاه بیروح، حس بیگانگی و سرگشتگی بلوخ را به صورت غیرمستقیم به مخاطب منتقل میکند. به همین خاطر، خواننده بیشتر به تماشاگر وضعیت بلوخ تبدیل میشود تا همراه یا همذاتپندار با او. در مجموع، راوی دانای کل قدرت دارد که حرکات و دلهرههای بلوخ را توصیف کند؛ اما روایت به نوعی است که ذهن او مانند یک راز باقی میماند و خواننده درون ذهن بلوخ حس سردرگمی و انزوا را تجربه میکند. راوی تلاش میکند تا با حفظ فاصله و ارائه توصیفات جزئی و دقیق، بدون قضاوت یا جانبداری، رویدادها و رفتارهای بلوخ را شرح دهد. به همین دلیل، روایت حالتی سرد و مکانیکی پیدا کرده که با درونمایهی پوچگرایانه اثر همخوانی دارد. یوزف بلوخ شخصیت رمان " دلهره دروازه بان..." را میتوان از بسیاری جهات با "مورسو"ی رمان بیگانه مقایسه کرد. چرا که هر دو در بحران معنی و ارتباط با جمع قرار دارند. و هر دو در نقطه اوج داستان خود مرتکب قتل میشوند. اما بلوخ را در تفاوتهایش با مورسو میتوان توصیف کرد. چرا که هر چند مورسو به اجتماع و مناسبات آن بیگانه و گریزان است. یوزف بلوخ مدام در تلاش است که این چرخه را حفظ کند و با توصیف جزئیات معنایی خلق کند که از پیش معلوم است در جهان او وجود نخواهد داشت. 0 28 Payam Mosleh 1403/8/16 دیوانگی اوراثیو کاستیانوس مویا 4.0 2 دیوانگی سوزان سانتاگ در کتاب ((نظر به درد دیگران)) مینویسد: همدردی حس کمثباتی است. یا باید در قالب عمل دربیاید یا از بین میرود. شخصیتهای مویا در کتاب دیوانگی هم اینچنیناند انسانهایی دوگانه و بیشفقت که همدردی خود را از دست دادهاند؛ شاعر-زمینداری که تحت تاثیر جملات شاعرانهی سرخپوستان قرار نمیگیرد،مرد کوتاه قدی که با پاپ و کلینتون عکس دارد، مدیر سازمان مردم نهادی که در جوانی چریک خطرناکی بوده است و اینها کشتار را دست مایهی سیاسی کردهاند. قصه اما برای ما از ذهن پریشان راوی، که ویراستار متن هزار و صد صفحهای شهادت سرخپوستان است، روایت میشود. سرخپوستانی که از کشتار بیرحمانهی خانواده و هم قبیلهایهای خود نوشتهاند. روایتِ ذهنی پارنوایی که رذالتها و بدطینتیها از خصوصیات شخصیتیاش است و طنازیهای شرارت بارش ما را یاد شخصیت ((اسکار)) در ((طبل حلبی)) میاندازد. راوی از کلیسای کاتولیک و سازمانهای حقوق بشر تا عشق را به سخره میگیرد و گویا هیچ چیز جز شاعرانگی شهادتهای قربانیان سرخپوست او را تحت تاثیر نمیگذارد، دوگانگی شخصیتهای داستان در روای هم دیده میشود که در ذهناش خود را نه از قماش سرخپوستان که در مواقعی با آلات و ابزار شکنجهگران به جنگ با اطرافیان خود تجسم میکند، و از مصیبت و رنج مردم سرخپوست در ذهناش طرح رمان در میآورد و هیجان زده میشود. دیوانگی در ایده حملهای است به قرن بیستم به قرنی که در فراز های فلسفهاش زبان، مکالمه و ارتباط را غیر ممکن میداند از این روست که شاعر-زمیندارِ داستان تحت تاثیر جملات شاعرانه قربانیان سرخپوست قرار نمیگیرد، برای این است که راوی تمام توجهاش به برجستگیهای بدن دختری که از مصاحبت با قبیلهی قتل عام شده میگوید. مرد قد کوتاه که با پاپ و کلینتن عکس دارد کشتار را دست مایهی سیاسی میکند. از این روست که سرتاسر این قرن را جنایاتی فراگرفته است که همدردی مردمان را همراه ندارد. روای در میان داستان حملهی مستقیم خود را به قرن بیستم که در قالب روزنامهای دمدستی در آمده با کلماتی مانند «درپیت» و «زردنویس» و «نان به نرخ روزخور» انجام میدهد. و بازتاب تمام عیار این حرف را در جان شخصیتهای دوگانه و سرگشته قرار میدهد. دیوانگی این جمله آغاز میشود: مشاعر من مختل شده است. و در ادمه با شک بر مشاعر دنیای اطراف ادامه پیدا میکند، دیوانگی را میتوانید یک نفس بخوانید و در خلال صفحاتاش لحظهای لبخند بزنید یا کلافه شوید. طرح داستان درباره کشتار سرخپوستان مابین دهه شصت تا هشتاد گوآتمالاست و ویراستاری که قرار است متن شهادت سرخپوستان را ویراست کند، در ادامه درگیر مسائلی با قدرت حاکم می شود. ماجرایی تبیین پذیر بر تمام کشتارهای روزگار معاصر ما، که با بازیهای فرمی و قلم طنازانهی اوراسیو کاستیانوس مویا و ترجمه دقیق حسین ترکمن نژاد منتشر شده است. 0 7 Payam Mosleh 1403/8/16 نیمه شبی آرام ویلیام وارتن 4.3 3 . نیمهشبی آرام داستانی است در حوالی سال چهل و پنج و در جنگلی مرزی مابین آلمان و بلژیک، که به هیچ وجه نمیخواهد همچون داستانهای جنگ جهانی دوم به شرح وقایع بپردازد. ویلیام وارتن جنگ را پدیدهای میداند نشأت گرفته از سبعیت وسیعتری که تمدن است. و همچون اسلاوی ژیژک خشونت کنشگرانه را رفتار و خشونت سیستماتیک را جنایت میداند. وراتن همواره در مفهوم ما را به قبل عودت میدهد به پدیدارهای جنگ به اولین قصص توراتی،به دیرینه پدرکشی. هر چند جنگْ که او خود آن را در زندگی حقیقی تجربه کرده است تمام کشمکش داستان او را در بر میگیرد، اما این تمدن است که در آماج نقدهای او مینشیند. شخصیتهای داستان با نامهای استعاری چون «مادر» مردی است سی و چند ساله که ازدواج کرده و فرزندش را در بدو تولد از دست داده و «پدر» پسری است ترک تحصیل کرده که آرزوی کشیش بودن را در سر دارد و همچنین شخصیت اصلی داستان با نام «ویل نات» -نشانه نفی در زمان آینده- تنها ارجاعات نمادین نویسنده نیستند. "مکان" دگر بار به تاریخ از دست رفته انسان نقب میزند، سربازهای آمریکایی در عمارتی متعلق به دوره شکوه اروپا در قرون پیشین دیدهبانی میدهند که سرشار است از نمادهای تمدنی که هر چند توانایی خلق زیبایی را دارد اما منشی دارد که ذبح میکند. سربازان داستانهای وارتن که جملگی با نویسنده هم سرنوشت هستند ممکن است از جنگ جان سالم به در برند اما همواره در چنگال زندگی و خشونت ذاتی آن قربانی میشوند. نیمهشبی آرام چون موسیقی فیلمهای مربوط به جنگ با سنگینی آرشه نوازندگانش آرام است اما از وحشتی بزرگ خبر میدهد. 0 30