یادداشت Payam Mosleh
1403/11/22
پیتر هاندکه همواره در داستانها و نمایشنامههای خود، ساختارشکنانه ظاهر میشود. استفاده از زبان به عنوان کارکتر را شاید از نمایشنامهنویسی وام گرفته است اما به جرات میتوان گفت رابطه آثارش با زبان به عنوان فرمی آشناییزدا ویژگیای بوده که هاندکه به نویسندگان بعد خود چون فاستر والاس هدیه کرده است. اهمیت هاندکه در ادبیات مدرن شامل نگاه اگزیستانسیال در رمان و خلق قهرمانان یا بهتر است بگوییم ناقهرمانان عصیانگر، ناقص و ناتوان در بیان احساسات و توصیفات پیرمون است. او روایتگر بزرگ پوچی ست و میتوان مدعی بود که از اسلاف خود سارتر و کامو نیز پیشتر میرود. در تمامی آثار هاندکه رابطهی پیرنگ و معنا معکوس میشود و پیرنگ به حاشیه رانده میشود. "دلهره دروازهبان هنگام ضربه پنالتی" هم چنین است. رمانی کوتاه، سختخوان که نیاز به مخاطبی دقیق و مشتاق دارد. چرا که مدام با ویژگیهایی از ادبیات نو مواجه میشویم و نویسنده قصد نوشتن قصه سرگرم کننده ندارد. هاندکه همواره مخاطب را به صحنه احضار میکند و در رنج کشیدن شخصیتها سهیم میکند. شخصیت محوری این رمان یوزف بلوخ دروازهبان بازنشستهای است که در شروع داستان از شغل کارگری خود اخراج میشود. یا بهتر است بگوییم اینطور برداشت میکند که اخراج شده است. در ادمه مخاطب قرار است دنیا را با وسواسها و تعارضات و چنانکه در اسم کتاب آمده است دلهرهی بلوخ تجربه کند. امضا هاندکه در این تعارض نمایان میشود که از راوای دانای کل استفاده میکند تا مخاطب هر چند قرار است بیمفهومی پیرامون را از نگاه یوزف بلوخ تجربه کند اما او روایتگر این ماجرا نخواهد بود. راوی به گونهای طراحی شده که از طریق بیان جزئیات سرد و گاه بیروح، حس بیگانگی و سرگشتگی بلوخ را به صورت غیرمستقیم به مخاطب منتقل میکند. به همین خاطر، خواننده بیشتر به تماشاگر وضعیت بلوخ تبدیل میشود تا همراه یا همذاتپندار با او. در مجموع، راوی دانای کل قدرت دارد که حرکات و دلهرههای بلوخ را توصیف کند؛ اما روایت به نوعی است که ذهن او مانند یک راز باقی میماند و خواننده درون ذهن بلوخ حس سردرگمی و انزوا را تجربه میکند. راوی تلاش میکند تا با حفظ فاصله و ارائه توصیفات جزئی و دقیق، بدون قضاوت یا جانبداری، رویدادها و رفتارهای بلوخ را شرح دهد. به همین دلیل، روایت حالتی سرد و مکانیکی پیدا کرده که با درونمایهی پوچگرایانه اثر همخوانی دارد. یوزف بلوخ شخصیت رمان " دلهره دروازه بان..." را میتوان از بسیاری جهات با "مورسو"ی رمان بیگانه مقایسه کرد. چرا که هر دو در بحران معنی و ارتباط با جمع قرار دارند. و هر دو در نقطه اوج داستان خود مرتکب قتل میشوند. اما بلوخ را در تفاوتهایش با مورسو میتوان توصیف کرد. چرا که هر چند مورسو به اجتماع و مناسبات آن بیگانه و گریزان است. یوزف بلوخ مدام در تلاش است که این چرخه را حفظ کند و با توصیف جزئیات معنایی خلق کند که از پیش معلوم است در جهان او وجود نخواهد داشت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.