یادداشت ملیکا خوشنژاد
1402/1/17
چقدر حسرت میخورم که میتوانستیم اجرای چنین نمایشی را از نزدیک ببینیم و نشد؛ اما حتماً آن روز بهزودی فرامیرسد. نغمه ثمینی و محمد رضاییراد با استفاده از روایت «زنان تروا» و «هکوبه»ی اوریپید این نمایشنامهی اقتباسی را به زیبایی تمام نوشتهاند؛ جوری که ساختار اصلی تراژدی حفظ شده و در عین حال چنان با ظرافت مفاهیم معاصر در دل این روایت بیزمان جای گرفتهاند که به هیچوجه در ذهن مخاطب ایرانی و فارسیزبان توی ذوق نمیزند. بعد از خواندن «زنان تروا»ی اوریپید و سنکا، خواندن اثری بر همان اساس اما بدون واسطهی ترجمه شگفتانگیز بود. از همان ابتدای نمایش با آن شروع کوبنده که پولودروس را با گلویی بریده و خونآلود بر فراز پشتهها میبینیم میدانیم که آخرین امید زنان تروایی از بین رفته است و این شروع برای مخاطب ایرانی که گوشش از باورهای مربوط به قهرمانپروری پر است میتواند بسیار معنادار باشد؛ مای مخاطب میدانیم که زنان تروایی چه سادهلوحانه تصور میکنند پولودروس – یک مرد دیگر – قرار است به نجاتشان بیاید؛ درحالیکه چنانکه هکاب در انتها اعلام میکند نمیتوانند روی چیزی جز خشم خودشان حساب کنند. زنان شروعکنندهی این جنگ خونین و بیهوده و همینطور تمامکنندهی آناند؛ این جنگ بهبهانهی یک زن (هلن) – اما در نهان به دلیل قدرتطلبی مردان – و با قربانی شدن یک دختر باکره (ایفیژن، دختر آگاممنون) شروع و با قربانی شدن دختری دیگر (پولکسینا، دختر پریام و هکوبه) به پایان میرسد؛ اما هرگز جایی مردان نظر زنان را دربارهی آن جنگ نپرسیدهاند: «پریام: من به تنهایی برای شروع جنگ تصمیم نگرفتم. هکاب: نه نگرفتی؛ تو از مردان تروا پرسیدی. از زنان هم پرسیدی؟ چرا سهم ما از تصمیم جنگ هیچ بود و در رنج شکست برابر؟ چه میگویم؟ برابر؟ شما در شکست هم پرافتخار جان باختهاید، و ما زنان اما هر جنگی را از پیش باختهایم... در لای پای سپوختهمان، هم سهمی از فتح و فیروزی تپاندهاند هم اندوختهای از شکست و تیرهروزی.» هکاب در سراسر نمایش از درد زایمانی میرنجد و شکایت میکند؛ دردی که نشانهی تولد چیزی است که به گفتهی خودش از آن پریام نیست؛ این خشمی که از او زاده میشود فقط و فقط آفریدهی خودش است و در نهایت با بدل شدن به سگ و تشویق زنان دیگر به سگ شدن، خشم زنانهای را به تصویر میکشد که همیشه در پستو پنهان شده و اجازهی ابراز شدن و بودن از او گرفته شده است. شیوهی نگارش متن، جابهجایی در رؤیا و واقعیت و زمان و مکان و تغییر نقشها خیلی زیبا بود؛ نه آنقدری بود که مخاطب گیج شود، نه آنقدر زیادهروی در آن شده بود که توی ذوق بزند. زبان نمایشنامه هم بسیار زیبا بود و نشان میداد که دو نویسنده چقدر برای نوشتن چنین اثری زحمت کشیدهاند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.