یادداشت سعید بیگی

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر
        کتاب در 232 صفحه در قطع رُقعی در نشر افق به چاپ رسیده است. نثر کتاب بسیار خوب و ویراستاری هم عالی است و خواننده تا پایان کتاب، همراه با شخصیت‌ها پیش می‌رود.

کتاب، داستان پسری به نام بِرادلی چاکِرز را روایت می‌کند که با خواهرش که چهار سال از او بزرگتر است، به همراه مادر و پدرِ پلیسش زندگی می‌کند.

برادلی در کلاس پنجم درس می‌خوانَد و سال پیش، یعنی در کلاس چهارم مردود شده و دو سال پایۀ چهارم را خوانده است.

او به همین دلیل از درس بیزار است و به اجبار خانواده‌اش به مدرسه می‌رود و در صندلی آخر کلاس می‌نشیند و صندلی‌های کناری و جلویی او خالی است.

رفتار او با همه، از هم‌کلاسی‌ها و معلم و مدیر و کتابدار و سرایدار مدرسه گرفته تا تک‌تک دانش‌آموزان و حتی اعضای خانواده‌اش، خصمانه و سرشار از ناراحتی و تندی است.

در نیمۀ اول کتاب، نمونۀ این برخوردهای نامناسب و زشت او را با همگان شاهدیم و او را چون دشمنی کوچک با خشونت و رفتاری وحشتناک می‌بینیم که با تمام اعضای جامعۀ انسانی اطرافش، درگیر است و دشمنی می‌کند.

البته در تمام این برخوردها، این برادلی نیست که مقصر است؛ بلکه سابقۀ شیطنت‌های او دیگران را به قضاوتِ تُند، بی‌زحمت و بی‌رحمانه و انداختن تمام تقصیرها به گردن او وا می‌دارد و مسئله را سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌کند.

از طرفی هیچ‌کس حاضر نیست، حرف‌های او را بشنود و چون شنونده‌ای را نمی‌یابد؛ ناچار با اسباب‌بازی‌های شکسته، ناقص و خرابش که چند حیوان و چند عروسک هستند، حرف می‌زند و ماجراهایی را که پشت سر گذاشته، با کمک آنها برای خودش بازسازی می‌کند.

این ماجراها ادامه دارد تا اینکه مشاور جوانی به مدرسه می‌آید و با اجازۀ مادر برادلی، با او چندین جلسه صحبت می‌کند و صمیمانه به حرف‌های او گوش می‌دهد و او را می‌پذیرد و باور می‌کند و این سرآغازِ شکسته‌شدنِ یخ‌های سنگین و سردِ رابطۀ پسرکِ منزوی با دیگران است.

این مشاور که کارلا دیویس نام دارد، همیشه لباس‌های زیبا به تن می‌کند و با مهربانی با بچه‌ها سخن می‌گوید و آنها را راهنمایی می‌کند و کمک می‌کند که خودشان به پاسخ لازم و درست برسند و کار درست را انجام دهند و رفتار شایسته را از خود بروز دهند.

اما در ادامه، جمعیت والدین مسئول در این مدرسه که ظاهرا به شکل هیئت امنایی اداره می‌شود، مزاحم کار او شده و حضور او را مزاحم فعالیت‌های درست بچه‌ها و درس خواندن‌شان تشخیص می‌دهند و عذر او را می‌خواهند و او به یک مَهدِکودک می‌رود.

برادلی که تازه رفتار درست و مودبانه را آموخته است و طرف توجه همگان از جمله هم‌کلاسی‌های پسر و دخترش قرار گرفته است، با شنیدن خبر اخراج کارلا از مدرسه، ناراحت شده و تصور می‌کند که کارلا به او نیرنگ زده و فریبش داده است و از او دوری می‌کند.

اما با صحبت‌های خانواده و دوستانش، کم‌کم  متوجه اصل ماجرا شده و دوباره به جمع گرم و صمیمیِ خانواده و دوستانش باز می‌گردد و تلاش می‌کند که روز به روز بهتر از قبل باشد و در این مسیر موفق می‌شود.

کتاب بسیار زیبا و خواندنی بود و مرا به دلِ تجربه‌های زیستۀ دورانِ کاری‌ام در مدارس راهنمایی و متوسطه برد. 

من با تجربۀ کاری زیسته‌ام، حضور یک مشاور را که هیئت امنا لازم و ضروری نمی‌داند؛ از نان شب و غذا و پوشاکِ دانش‌آموزان واجب‌تر می‌دانم؛ زیرا این نکته را با تمام وجود و گوشت و پوست و استخوانم کاملا درک کرده‌ام.

من خانواده‌های زیادی را دیده‌ام که با کمک مشاوران دلسوز و آموزش دیده، توانستند زندگی رو به ویرانی‌شان را بازیابند و آشیانه‌ای محکم و امن برای خود و فرزندان‌شان برپا کنند که مهر و محبت با وجود تمام مشکلات، اولویت نخست آن پدر و مادر و آن خانواده باشد.

شوربختانه؛ چندسالی است که در کشورمان، به جای آوردن مشاور در تمام مقاطع تحصیلی ـ دبستان، متوسطۀ اول (راهنمایی) و متوسطۀ دوم (دبیرستان) ـ و تمام مدارس، مشاوران را از دبیرستان به راهنمایی آورده‌اند و با این کار هزاران دانش‌آموز گرفتار دردسرهای خانوادگی، شخصی و درگیر با بلوغ و سایر مشکلات نوجوانی و جوانی را، بی‌همراه و بی‌پناه در جنگل بی‌رحم زندگی رها کرده‌اند.

امیدواریم مسئولان محترم؛ به لزوم حضور مشاوران در تمام سنین و مدارس پی ببرند و این کار اساسی را به طور جدی پیگیری نمایند.
      
540

37

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.