یادداشت رضا صادقیان

                دومین داستانی بود که از رضا جولایی خواندم. پیش از این، شکوفه‌های عناب را خوانده بودم و حظ‌ها برده بودم؛ اما ماه غمگین، ماه سرخ را -روراست بگویم- دوست نداشتم. روراست‌تر بگویم: بدم آمد.
داستان دربارۀ قتلِ میرزادۀ عشقی به‌دستِ عاملانِ رضاخان است. میرزادۀ عشقی از اثرگذارترین شاعران و روزنامه‌نگارانِ مشروطه بود که زبانی تند و نیش‌دار داشت؛ اما تصویری که جولایی از او به دست می‌دهد تصویرِ مردی است عشرت‌طلب که فاحشه‌ای را به خانۀ خود راه داده، و انسانی جبون و بی‌بخار که آرمان‌هایش را فراموش کرده و در پیِ فرار از کشور است! جالب آنکه در ابتدای داستان مصراعی از سروده‌های عشقی نقل شده که «زبانِ سرخ... بیرقِ خون است». خب، سَلّمنا! بیرقِ خون را دیدیم؛ اما زبانِ سرخ در کجای داستان بود، آقای جولایی؟ ما که هرچه دیدیم بزدلی و بلهوسی و بی‌خبری بود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.