بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت ریحانه احمدی

                کتاب «کلبه عمو تام» جز معدود کتاب هاییست که تا انتهای آن را خط به خط دنبال میکردم تا ببینم در آخر چه اتفاقی می‌افتد. این کتاب در باره ی مردی مسن به اسم «عمو تام» بود که برده ی آقای شلبی بود. عمو تام مرد خوب و خوش‌رفتاری بود. یک روز آقای شلیبی به خاطر قرضی که به آقای هالی داشت مجبور شد عمو تام و هنری را بفروشد. هنری پسر بچه ی ساکتی بود که در کتاب عملا به ویژگی ای شخصیتی و جسمی او اشاره‌ی زیادی نشده بود. الیزا مادر هنری و خدمتکار شخصی همسر آقای شلبی بود؛ که با فهمیدن اینکه قرار است پسر عزیز کرده اش را بفروشند همراه با هنری فرار کرد. همسر الیزا «جورج هریس» یک برده از یک ارباب دیگر بود که اربابش بر خلاف اقای شلبی فردی خشن و بی رحم بود و دایما جوجر را اذیت میکرد، پس جورج هم که از این وضع خسته بود فرار کرد و قصد داشت به کانادا برود و سپس همسر و بچه اش را بخرد، اما در بین راه ... از طرف دیگر عمو تام را آريالای هالی خرید و با کشتی به سمت نیواورلئان برد. در بین راه عمو تام دختر بچه ای به اسم اوا را دید و به واسطه اتفاقی جان او را نجات داد و همین اتفاق باعث شد این دو دوست های خوبی برای هم شوند، پدر اوا نیز تام را خرید و به خانه برد اما...
به نظرم این کتاب از نظر داستانی و پی رنگ، قوی بود و خواننده را به راحتی چذب خود می کرد، همین‌ طور آغاز مناسبی داشت و برای شروع یک کتاب طولانی خوب بود، اما پایان کتاب آن‌ قدر که باید خوب نبود و جوری تمام شده بود که انگار نویسنده در اواخر داستان پس از مرگ تام،خسته شده و فقط می خواست کتاب را تمام کند. از نظر ترجمه هم بد نبود ولی کاملا مشخص بود که یک کتاب ترجمه شده است، در بعضی از بخش های کتاب، گویی یک متن انگلیسی ترجمه تحت الفضی شده باشد.
از نظر توصیفی خوب بود؛ اما بعضی جا ها در توصیف شخصیت ها و حتی درباره ی برده های خانه اگوستین، تناقض هایی بود؛ مثلا در یک جا میگوید خانم ماری آنها را از خانه ی پدرش اورده است اما در جای دیگری اگوستین را در حال تعریف اینکه قبل از ازدواجش با برادرش شریک بوده و این ارباب ها از انجا با اویند، نشان میدهد. همچنین به خاطر تعداد زیاد شخصیت ها که فکر کنم بالای سی- چهل تا بودند، خواننده دچار گیجی می شد، ولی شخصیت انها را تقریبا خیلی خوب توصیف کرده بود، و به خوبی تفاوت میان طرز تفکر ادم ها و شخصیت هارا به تصویر کشیده بود؛ انقدر خوب که خواننده میتوانست خود را در جایگاه یک برده که بهش ظلم میشود تصور کند.
جدای از همه ی خوبی های زیادی که این کتاب داشت، یکی از بدی هایش هم غلط املایی های زیادش و تکرار بعضی صفحات بود که البته مربوط به ترجمه و ویراستاری آن است و به پی رنگ و خود داستان ارتباط چندانی ندارد؛ اما به هر حال به چشم می آید و اذیت کننده است. مثلا بعضی کلمات انقدر متفاوت نوشته شده بودند که خواننده باید چند لحظه مکث میکرد تا بتواند تشخیص دهد چه کلمه ای است؛ حتی بعضی اوقات کلماتی مثل: می گویی را می گوی‌ای نوشته بود یا بعضی اسامی را در انتهای کتاب جا به جا گفته بود و باعث میشد که خواننده مجبور شود چند صفحه به عقب برگرددد تا متوجه منظور و داستان شود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.