یادداشت هدی اسماعیلنیا
1403/1/16
اعتراف میکنم که تو انتخاب کلمههای درست، برای انتقال درصد زیادی از افکار و احساساتم راجعبه آنا کارنینا، بسیار ناتوانم. اما باید بگم که یه بار دیگه، همونطور که داشتم زار میزدم چون مثل همیشه تولستوی حقیقت زندگی رو به زیبایی و با قدرت کوبیده بود تو صورتم، حس کردم که از یک سفر دور و دراز برگشتم. از روسیهی قرن ۱۹. و دقیقا بعد از تموم شدن کتاب، دچار افسردگی بعد از سفر شدم. :)) دقیقا همونقدر که توی سفر یهسری قابهای خاطرهانگیز توی ذهن ثبت میشن و ممکنه حتی با آدمهای جدید آشنا بشیم، همونقدر از این کتاب قابهای خاطرانگیز برام ثبت شد و با آدمهای زیادی آشنا شدم که بعضی از اونها رو حتی تا عمیقترین لایههای شخصیتیشون شناختم. استیوا و همسر ساده و مهربونش دالی آنا و کارنین بسیار ترحمبرانگیز ورونسکی منفورِ رو اعصاب و موردعلاقهترینهای من، کیتی و لوین دوستداشتنی. ------------------------- من این کتاب رو با اجرای بینظیر آقای علی عمرانی گوش کردم و پیشنهاد میکنم که اگر اهل کتاب صوتی هستید، از دستش ندید. ------------------------- برای بیشتر نوشتن فکر میکنم که نیاز دارم حداقل یه چند بار دیگه کتاب رو بخونم اما فقط این رو بگم: توی بخشهای پایانی کتاب که افکارو تحولات لوین رو نشون میداد، این قسمت از دعای ابوحمزهی ثمالی مدام توی ذهنم تکرار میشد: "بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ. تو را به تو شناختم، و تو مرا بر هستى خود راهنمایى فرمودى، و به سوى خود خواندى، و اگر راهنمایى تو نبود، من نمیدانستم تو که هستى"
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.