یادداشت مریم محسنی‌زاده

                ترجمه‌ی آقای گلکار خیلی خوب و روان بود. آن‌قدر این پروسه‌ی رسیدن به معنایِ زندگی و چالش‌های ذهنیِ تولستوی، جذاب بود که کتاب را در دو نشست به‌طور پیوسته خواندم. اگرچه این به معنای تأیید افکار و سخنان تولستوی نمی‌باشد. جذابیت کتاب، در به چالش کشیدن این سوالات و در جست‌وجو کردن و تفکر است! نه در بی‌خیال گذشتن و نادیده گرفتن!
سفری که تولستوی برای پاسخ به این سوالات در درون و بیرون پیش می‌گیرد، لزوماً مسیر مشابهی برای دیگران ارائه نمی‌دهد و نسخه‌ی واحدی روی میز نمی‌گذارد. پس از خواندن کتاب، دوباره این سوالِ همیشگی که "معنای زندگی چیست؟" از درونمان سربرمی‌آورد. و در پیِ رسیدن به جوابی قانع‌کننده، دوباره ما را به کنکاشِ در باورها، اعتقادات و مطالعه و بازنگری عمیق‌ترِ "مذهب" سوق می‌دهد. همانطورکه تولستوی هم خودش اعتراف می‌کند:"با تجربه‌ای غیرقابل انکار اطمینان پیدا کرده بودم که فقط این گزاره‌های دین به زندگی معنا می‌دهند". 
تغییر و تحولی که در تولستوی رخ می‌دهد، در انجام مناسکِ کلیسا به‌وضوح نمود پیدا می‌کند. تغییری که فقط و فقط از ریشه دواندنِ اعتقادات به‌طور آگاهانه در وجودش نشأت می‌گیرد. مسیری که با مطالعه و کنکاش، آن هم بدون دُگم‌اندیشی، حصول می‌شود. چه قشنگ خودِ تولستوی همین را اعتراف می‌کند که  "به ایمان به خدا بازگشتم، ایمان به کمال اخلاقی و به سنت‌هایی که به زندگی معنا می‌بخشد؛ فقط با این تفاوت که در آن زمان همه‌ی این‌ها را ناآگاهانه پذیرفته بودم، ولی حالا می‌دانستم که نمی‌توانم بدون این‌ها زندگی کنم".
و درنهایت، چه خوب که کتاب با خوابِ تولستوی تمام شده بود. این خواب برایم یادآورِ آن بخش از کتاب است که می‌گفت ✨و بانگی در درونم برخاست: پس دیگر به دنبال چه هستم؟ این خود اوست. او همان چیزی است که بدون او نمی‌توان زندگی کرد. شناخت خدا و زندگی کردن یک چیز است. خدا زندگی است. "زندگی را در جست‌وجوی خدا سپری کن و آنگاه زندگیِ بدون خدا در کار نخواهد بود." همه چیز در درونم و در پیرامونم از هر زمان دیگر روشن‌تر شد و این نور دیگر ترکم نکرد.✨
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.