بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت محمدرضا حمایت کار

                کتاب خوبی است .

فرانکیل کار هاش رو دیر انجام می داد او به تولد دوستش دعوت بود
به ره افتاد وسر راه گربه را دید گربه گفت میای بازی فرانکیل با خودش گفت راه زیادی نیست
گفت میام بازی  
بازی کردند و فرانکیل به راه افتاد 
و سر راه سمور را دید سمور گفت میای بازی فرانکیل با خودش گفت راه کمی مانده است 
گفت میام بازی 
با سمود بازی کرد و به راه افتاد
سر راه روباه رو دید روباه گفت میای بازی  فرانکیل  با خودش گفت
شاید دیر برسم 
به روباه گفت نمی توانم بیام  بازی و به راه ادامه داد
سر راه حلون را دید آهسته می رفت 
او را بلد کرد و با خودش برد 
وسر راه برای تولد  دوستش توت فرنگی برد 
و به موقع به تولد رسید
        
(0/1000)

نظرات

عالی بود
 پردیس

1401/03/03

سلام! چقدر خوب که برای ما از کتاب‌هایی که خوانده‌ای می‌نویسی محمدرضای عزیز. ☘️