بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پارمین ایزدی

@parmin

6 دنبال شده

7 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                فرانکلین لاک پشتی است که خیلی خیلی آرام تر از لاک پشت حرکت می کند  .
او امروز خیلی هیجان زده است ،چون خرس او را به تولدش دعوت کرده است .
او با خودش تصمیم گرفته که در راه تند تند راه برود که حواسش به چیزی پرت نشود . خانه ی خرس خیلی دور نبود . بعد از گذشتن از یک جاده ، یک پل و مزرعه ی تمشک به خانه ی خرس می رسید .
در راه خرگوشی را دید که داشت بالا و پایین می پرید از او پرسید چه کار می کنی ؟ خرگوش جواب داد دارم مثل قورباغه راه می روم ، می خواهی با من بازی کنی ؟ 
فرانکلین گفت : به خانه ی خرس می روم نمی خواهم دیر برسم .
خرگوش به او گفت : تا خانه ی خرس راه کمی است و زمان زیاد است بیا بازی کنیم  ،و فرانکلین قبول کرد و با او بازی کرد ،بعد از بازی خرگوش به فرانکلین گفت:دیر میشه ها بیا بریم به خانه ی خرس و خرگوش پرید و رفت و فرانکلین هم به راه افتاد .
در راه به سمور آبی رسید و خلاصه مثل خرگوش با سمور آبی هم بازی کرد و بعد از بازی سمور گفت : دیر میشه ها و دوید و آن هم رفت در راه فرانکلین حلزونی را دید که دارد گریه می کند از او پرسید که چرا داری گریه می کنی ؟ 
او هم جواب داد : چون من که از تو هم آرام تر راه می روم امکان ندارد که سر وقت به خانه ی خرس برسم .
فرانکلین هم گفت : گریه نکن بیا با هم به خانه ی خرس برویم و او را روی کمر خود قرار داد و به راه افتاد .در راه کنار مزرعه ی تمشک ایستاد و بوته ی تمشک را از تمشک خالی کرد  حلزون از فرانکلین پرسید : چرا تمشک می چینی ؟
فرانکلین گفت : چون در تولد بخوریم .
و دقیقا سر وقت به تولد رسید .
سمور آبی و خرگوش هم آنجا بودند و باهم خوش گذراندند.
                                پایان
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            فرانکلین لاک پشتی است که خیلی خیلی آرام تر از لاک پشت حرکت می کند  .
او امروز خیلی هیجان زده است ،چون خرس او را به تولدش دعوت کرده است .
او با خودش تصمیم گرفته که در راه تند تند راه برود که حواسش به چیزی پرت نشود . خانه ی خرس خیلی دور نبود . بعد از گذشتن از یک جاده ، یک پل و مزرعه ی تمشک به خانه ی خرس می رسید .
در راه خرگوشی را دید که داشت بالا و پایین می پرید از او پرسید چه کار می کنی ؟ خرگوش جواب داد دارم مثل قورباغه راه می روم ، می خواهی با من بازی کنی ؟ 
فرانکلین گفت : به خانه ی خرس می روم نمی خواهم دیر برسم .
خرگوش به او گفت : تا خانه ی خرس راه کمی است و زمان زیاد است بیا بازی کنیم  ،و فرانکلین قبول کرد و با او بازی کرد ،بعد از بازی خرگوش به فرانکلین گفت:دیر میشه ها بیا بریم به خانه ی خرس و خرگوش پرید و رفت و فرانکلین هم به راه افتاد .
در راه به سمور آبی رسید و خلاصه مثل خرگوش با سمور آبی هم بازی کرد و بعد از بازی سمور گفت : دیر میشه ها و دوید و آن هم رفت در راه فرانکلین حلزونی را دید که دارد گریه می کند از او پرسید که چرا داری گریه می کنی ؟ 
او هم جواب داد : چون من که از تو هم آرام تر راه می روم امکان ندارد که سر وقت به خانه ی خرس برسم .
فرانکلین هم گفت : گریه نکن بیا با هم به خانه ی خرس برویم و او را روی کمر خود قرار داد و به راه افتاد .در راه کنار مزرعه ی تمشک ایستاد و بوته ی تمشک را از تمشک خالی کرد  حلزون از فرانکلین پرسید : چرا تمشک می چینی ؟
فرانکلین گفت : چون در تولد بخوریم .
و دقیقا سر وقت به تولد رسید .
سمور آبی و خرگوش هم آنجا بودند و باهم خوش گذراندند.
                                پایان