یادداشت امیررضا بیات
چراغها را من خاموش میکنم از آن دسته داستانهایی است که در نگاه اول ظرفیت بالایی را برای تبدیل شدن به یک اثر بد دارند. داستانی بدون نقطهی عطف محسوس، در خیلی بخشها شلوغ (و تکراری) و اول شخصی که مداوم تحت فشار است و این فشار را دائما به ما بروز میدهد. اما چرا با این همه نه تنها با اثر بدی روبرو نیستم بلکه میتوان آن را جز بهترین داستانهای سی سال گذشته ادبیات ایران دانست؟! مهمترین عامل، روایت صحیح است. چه در شکل روایت و چه در نثر آن. در شکل روایت، استفاده درست و به اندازه از نمادهای فضاسازی مثل، رنگها، بوها، صداها، آب و هوا، حیوانات و ... که رودررو شدن با فضای سنگین ذهن راوی را تسهیل کرده و همچنین دست گذاشتن روی جزییاتی از صحنه که بهترین (زیباترین) تصویرسازی را ایجاد میکند. در نثر اما حتی قویتر و تاثیرگذارتر. در حالی که برخی هنوز (چون ادبیات را با آثار صد سال پیش شروع کرده و یاد گرفتند) فکر میکنند استفاده از کلمات و ترکیبات و عبارات سخت و سنگین گذشته (که امروزه دیگر کاربردی ندارند) اثر را ادبیتر میکند و گروهی دیگر چنان آرایه و شاعرانگی را به خیک داستان میبندند که آدم اصل داستان را گم میکند، اینجا ما با نثری ساده، روان و بدون کمترین پیچیدگی اما در عین حال زیبا مواجهیم. نثری که به جای استفاده از ترکیبات سنگین یا آرایههای عجیب، با ریتم درست، جملهبندیهای اصولی و لحن مناسب توانسته با آرامش کامل قصهاش را به ذهن مخاطب منتقل کند. نکتهی بعدی شخصیتپردازیهای قوی و جاندار زویا پیرزاد است. شخصیتهایی که با وجود تعدد، هیچکدام سرسری گرفته نشده و جزییات ظاهری، رفتاری، اعتقادی، گفتاری و احساسی هر یک به درستی پرداخت شده. شخصیتهایی که همهشان در داستان ارزشمندند؛ حتی آنهایی که وجودشان به بیش از یک صفحه از کتاب قد نمیدهد. اما گل سرسبد قدرت داستان، اندازهی نزدیک شدن شخصیت اصلی به مهمترین اتفاق داستان است. مسئلهای که به راحتی میتوانست با زیادهروی به نابودی اثر بیانجامد. اگر مسئلهی اساسی داستان، که احساس شخصیت اصلی به یک فرد است، به بیش از یک احساس درونی بودن میرسید (در این داستان البته)، لطافت داستان از بین میرفت و این مهارت نویسنده است که بداند چه چیزی را تا کجا و چگونه باید پیش ببرد و کجا باید متوقف کند. در کل چراغها را من خاموش میکنم داستانی است که باید خواند.
33
(0/1000)
نظرات
اثار زویا پیرزاد رو باید دوبار خوند بار اول غر زد و مسخره کرد بار دوم دقیق شد و زیبایش رو کشف کرد و در نهایت بابت حرفهای که با بار اول خوندن زده بودیم عذاب وجدان گرفت
2