یادداشت مصطفا جواهری
1402/10/27
{هیچچیز واقعیتر از مرگ نیست؛ هیچ چیز!} مدتها بود که کتاب را میخواستم تهیه کنم و نکرده بودم. اما خوبیِ داشتنِ پسرعموی باسلیقه همین است. تو را میشناسد و میداند باید چطور خوشحالت کند. برای همین، کادوی تولد سیسالگیام، شد این کتاب از احمد. کتاب، مجموعهای از وقایع نگارههایی است به قلم مرحوم صدر. از زمانی که میفهمد سرطان دارد تا چند روز پس از شنیدن جملهٔ «دو تا شش هفته فرصت داری...» ما آدمها خیلی عجیبیم. تنها اتفاق حتمی زندگیمان مرگ و البته که بسیار کم، مرگاندیشیم. انگار برای دیگران است. من میدانم که روزی با سرطان میمیرم. نمیدانم چرا. ولی میدانم که قرار است سرطان بگیرم. معالوصف، خواندن این کتاب تذکر و تلنگر فوقالعادهای بود. اما چه فایده که آدمی، فراموشکار است؛ وگرنه که «انسان» نمیشدیم. در موخره، با غزاله، دخترِ حمیدرضا صدر گریستم. چقدر خوب بود این کتاب...
(0/1000)
نظرات
1402/10/27
من اولش رو خوندم که نابود شدم. آخه رابطه عاطفی خیلی عمیقی با صدر داشتم خودم. عاشقانه مفتون شخصیت و منشش بودم. اصلا از وقتی که صدر رفت، مسی از بارسا رفت و عادل از کانون بحث فوتبال، دیگه فوتبال رو دنبال نکردم... @Nargs
0
1402/10/27
آخ💔 واقعاً متأسفم. از اینکه گفتین «دیگه فوتبال رو دنبال نکردم..» شاید بتونم ناراحتی عمیقتون رو درک کنم. چون خودم جدیداً به فوتبال علاقمند شدم :/. امیدوارم دوباره تغییراتی ایجاد بشه که علاقمند بشین.. @SAH.Hashemi04
1
1402/10/27
خدا رحمت کنه ایشون رو خدا به شما هم سلامتی بده و به من و شما مرگی دلخواه و با عاقبت خیر عنایت کنه
1
نرگس
1402/10/27
1