بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت احمد کولی وندی

                خیلی طول کشید تا برای این رمان دست به قلم شوم. نمی‌دانم چرا حس می‌کنم برخلاف تمام تعریف‌ها و تمجیدها رمان متوسطی است. اثر عالی آغاز می‌شود و تا ۳۰۰ صفحه نخست توفانی پیش می‌رود، اما انگار یکهو داستان فراموش می‌شود و گره آفرینی در داستان جایش را به لجن مال کردن حکومت می‌دهد. 
دیدید بعضی وقت‌ها وقتی از یک نفر عصبانی هستی هرچه تلاش می‌کنی از چیز دیگر حرف بزنی باز می‌رسی به گلایه و زاری از فرد مذکور. در این رمان هم همین اتفاق می‌افتد. موضوعِ جذاب و رخدادِ نادر ابتدای داستان به یکباره برای ۳۰۰ صفحه رها می‌شود و جایش را به نقد از نظام حاکم می‌دهد. من همین دیدگاه را در "خاطرات خانه اموات" داستایوفسکی تحسین کردم، ولی اینجا جای تحسین ندارد. چون اولا اینجا جایش نبود و ثانیاً، خدا پدرت را بیامرزد، ۳۰۰ صفحه؟
البته مشکل من با قصه فقط خارج شدن نویسنده از خط داستان نیست. به گمانم شخصیت دیمیتری هم به عنوان قهرمان داستان جا نمی‌افتد. نمی‌فهمیم چرا یک نفر باید تا این اندازه در یک مدت کوتاه تغییر کند. گیریم که اتفاق رخداد خیلی نادر باشد ولی چون شناخت ما از دیمیتری کم است گاهی حرف‌ها و کارهایش در کت‌مان نمی‌رود. نویسنده چندان به گذشته نورانی او نمی‌پردازد و در چند سطر فقط می‌گوید که قبلاها آدم خوبی بوده. کاش آن ۳۰۰ صفحه میانی به ابتدای قصه می‌آمد و شخصیت پردازی می‌کرد. 
البته وقتی داستان نگارش این رمان را می‌خوانید متوجه می‌شوید که رفقای تولستوی هم کمی به او تذکر داده‌اند (البته کسی نمی‌دادن این تذکرات چه بوده) اما انگار به خرجش نرفته، یا شاید دلش نیامده یا شاید...
به هر حال این رمان پیری‌های تولستوی است. خواندنی است، خصوصا برای ما گیر کرده‌های زمان و مکان حالا.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.