یادداشت فاطمـــه*

                اگر شما هم مثل من پردازش افکار منفی در ذهن‌تون بیشتر از افکار مثبت هست، این کتاب رو شدیداً بهتون توصیه می‌کنم.

اوایل مقاومت سختی درون خودم برای پذیرش مطالب کتاب داشتم و در عین حال که نویسنده با دلایل و براهن محکم و حساب شدهٔ علمی هر موضوعی رو کنکاش می‌کرد، سعی می‌کردم پیش خودم فراموش نکنم که ایشون یه فرد بسیار خوش‌بین و مثبت‌نگر هست و سرد و گرم روزگار برِش کارساز نبوده و طبیعیه که رد صحبت‌هاش برام راحت‌تر از پذیرش‌ش باشه؛ اما به مرور گیراییِ قلمش و بررسی همه جانبهٔ هر موضوعی از تاریخی گرفته تا اجتماعی، روانشناسی و فرهنگی، من رو بر این داشت که واقعیت امر رو ببینم و بالاخره بپذیرم که شاید نقطه نظرم رو یه کلیتِ منفی در برگرفته و نباید اینطور باشه؛ در نتیجه تا انتهای کتاب طی هر فصل سعی کردم این بستر ذهنی‌م رو تغییر بدم و پذیرای دغدغهٔ فکری نویسنده باشم، که این همسویی باعث شد هم بیشتر از کتاب لذت ببرم و هم بیشتر ارتباط برقرار کنم باهاش و یاد بگیرم ازش.

"منفی بافی" پدیده‌ایه که خیلی در جوامع امروزی و فضای اجتماعی رایج شده و تصور عمومی به این صورته که اگر نگرش مثبتی داشته باشند و بتونن راحت‌تر به دیگران اعتماد کنند، قطعا قراره از این اعتمادشون سوء استفاده بشه،،
اما اگر پیش خودمون به این موضوع فکر کنیم، متوجه می‌شیم که ما در خیلی از موقعیت ها اصلا تجربهٔ ناکامی نداریم و قرار هم نیست که همیشه اتفاق بدی بیفته، در عین حال ذهنمون بطور پیش‌فرض ترجیح میده بدترین حالات رو در نظر بگیره و گاردش رو برای خطرات احتمالی حفظ کنه؛
شاید این برای شمایی که الان یادداشت من رو می‌خونید هم خیلی منطقی بنظر بیاد، اما حقیقت امر اینه که با کنکاش دقیق‌تر متوجه می‌شیم  به مرور حفظ این گارد بهمون خیلی بیشتر از اعتماد کردن به دیگران آسیب میزنه؛ انقدر انرژی مضاعف خرجش میشه که توان ما رو برای ارتباط برقرار کردن با افراد کاهش میده، در حالیکه شاید پیامدهای ناشی از یه اعتمادِ اشتباه این‌قدر نباشه! 

قبل از شروع کتاب، از عنوانش فکر می‌کردم قراره مثل خیلی از کتاب‌های دیگه من رو با وجوه تاریک «آدمی» مواجه کنه و کلی با ورق به ورق کتاب همذات پنداری کنم و حس درک شدنی که بهم میده، منو از خوندنش راضی کنه، کما اینکه من هیچ توجهی به ادامهٔ عنوان کتاب که «یک تاریخ نویدبخش» هست نکرده بودم😅
منتظر بودم از همون صفحات اول شروع به کلی بدی گفتن از «آدمی» و استدلال براش آوردن کنه اما کلا برعکس شد، جناب روتخر حتی از دل جنگ هم زیبایی و انسانیت بیرون می‌کشه و بهتون نشون میده تا شما واقعا بپذیرید که ماها اکثراً یک گونه هستیم و تعداد انسان‌هایی که در گونهٔ بد ذات‌ها قرار می‌گیرن در اقلیته نه اکثریت. جنگ تعداد محدودی عامل داره و بقیه فاعلن که از قضا اکثر خیلِ همون فاعلان هم با خواستهٔ قلبی تن بهش نمیدن و اگر اجبار عاملان نبود، جنگ خیلی قبل‌تر از ایجاد فاجعه تموم میشد؛ باید افرادی باشند که در این بین از بلوا سود ببرند و به تداومش دامن بزنند وگرنه که ما اصولاً جنگ طلب نیستیم.

خلاصهٔ کلام آنکه: این کتاب می‌تونه عامل ایجاد یک بینش جدید در شما بشه، این فرصت رو بهش بدید⁦。⁠◕⁠‿⁠◕⁠。⁩

پ.ن۱: یکی از جالب‌ترین بخش‌های کتاب برای من مربوط به جزیرهٔ ایستر {🗿} بود که عوام چه در مورد ساکنانش شنیده‌اند و واقعیتِ ماجرا چیست.

 پ.ن۲: من اخیراً بیشترین تعداد بریده رو از این کتاب باهاتون به اشتراک گذاشتم اما یک بریده از کتاب جامونده که دوست دارم اینجا بگذارمش: «سفر قاتل تعصب، تحجر و کوته‌فکری است.» 
احیاناً شما هم مثل من با خوندنش به یاد این آیه از قرآن نیافتادید که می‌فرماید: قُل سيروا فِي الأَرضِ فَانظُروا كَيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلُ؛
بگو: در زمین به گردش بپردازید و بنگرید که فرجام پیشینیان چگونه بوده است. ~ الروم(آيه: ۴۲)
[ البته این توصیه ۴ مرتبه در قرآن در سوره‌های انعام۱۱, نمل۶۲, عنکبوت۲۰ و روم ۴۲ تکرار شده و نشان از اهمیت موضوع داره؛ پس بیایم با دید بازتری پذیرای تفاوت‌های جامعهٔ بشری باشیم و آدمیت رو در خودمون پرورش بدیم. :-) ]
        
(0/1000)

نظرات

سارا 🦋

1403/01/24

شاید یه روزی این کتابو ازت بگیرم👀
1
من خودم از یه نفر دیگه گرفتم که اونم از یکی دیگه هدیه گرفته بودش😂 ولی حتما باید بخرمش و وقتی خریدمش، چشم، حتما مجبورت میکنم بخونیش 🌚