یادداشت صادق شریفی

                ندبه
 #نمایشنامه#بهرام_بیضایی

باجلان: من میدانم ایرانی جماعت نباید زیر بیدق اجنبی برود، و این بی وطن ها رفته اند.

فتانه: خب باجلان، چرا باید دوست عملی کند که یکتاقباکَسی پناه به دشمن ببرد؟

باجلان: از من سوال نپرس. من فقط میدانم سلطان پدر است و ملت فرزند. و خدا نگفته فرزند به پدرش بی احترامی کند.

فتانه: خوبست باجلان، آفرین. ولی خدا گفته پدر فرزندش را بچاپد و جلوی توپ بفرستد؟

ندبه داستان روسپی خانه ایست مهجور در عصر مشروطه در گیر و دار جنگ شاه و مشروطه چیان و به توپ بسته شدن مجلس. اهل خانه لا به لای حرفهای مشتریان، که از هر قماش در بینشان هست، چیزهایی در باب مشروطه و استبداد میشنوند. در فرازهای پایانی داستان وقتی روشنفکر و بازاری و دواچی و معمم هر یک به بهانه ای پشت مشروطه را در برابر قوای قزاق خالی میکنند دخترکان ساکن خانه -خسته از ظلم و تزویر-  زیورآلاتشان را برای دفاع از مجلس نثار مینمایند و هنگامی که اهل شهر پرچم روس و انگلیس و عثمانی به سر در خانه میزنند تا در امان باشند، زنان فاحشه خانه پرچم ایران بر پشت بام می افرازند. دست آخر زینب، دختر قهرمان داستان با تپانچه به قلب عمله ی ظلم و استبداد میزند. اگرچه هنگامی که مجاهدان مشروطه خواه سر میرسند آنها هم از غارت فاحشه خانه دریغ نمی کنند.

شاگرد دارالفنون:اتفاقات را شنیدم که بی پدرها ریخته اند سرتان. همین روزها مجاهدان می آیند نجات در دست آنهاست.

زینب: من آنها را دیدم.

شاگرد دارالفنون : مجاهدان؟ خوب است. حالا فهمیدی مشروطه چیست؟

زینب: [بغضش می ترکد] حالا فهمیدم.

شاگرد دارالفنون: هاه چه شده؟ که اینطور. شاید چند مستبد بوده اند که لباس مجاهدان را پوشیده اند.

زینب: [صورتش را پاک میکند] درست است. چند مستبد که لباس مجاهدان را پوشیده اند.

نوشته شده در اینستاگرام بنده
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.