یادداشت قاسم صفایی‌نژاد

                آقای سالاری یک کارخانه‌دار است. کارخانه‌داری که وقتی حرص و جوش زیادی می‌خورد، دخترانش فکر می‌کنند زمان بازنشستگی او رسیده است و باید استراحت کند. اما سالاری جانش به کارش وصل است. او افسرده می‌شود و یکی از دوستان قدیمی‌اش او را به مسجدی می‌برد که در سال‌های قبل از انقلاب که هنوز مسجد نشده بود، محل بحث جوانان بود. 
سالاری می‌خواهد حرص کار کردن خود را با کار کردن در مسجد ارضا کند و اسمش سر زبان‌ها باشد اما...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.