بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت مهتاب ابراهیمی

                آثاری که قبلاً در ژانر دفاع مقدس خوانده بودم، خاطره گویی و یا خاطره های خودنوشت بودند و فکر می کنم این اولین بار بود که یک رمان می خواندم در ژانر دفاع مقدس؛ آن هم یک رمان تمام عیار. رمان جذابی که همه ی اصول رمان نویسی را رعایت کرده و آن قدر خوب نوشته شده که دکتر پال اسپرکمن نایب رییس مرکز مطالعات دانشگاهی خاور میانه در دانشگاه راتجرز آمریکا آن را به انگلیسی ترجمه کرده است.
رمان خیلی بی مقدمه شروع شد و البته شاید این هنر نویسنده باشد که مستقیم به دل داستان می رود و بدون مقدمه چینی های طولانی خواننده را از وسط یک فیلم سینمایی با خودش همراه می کند.
داستان را از زبان و از زاویه ی دید نوجوان هفده ساله ای می شنویم که حتی نام واقعی اش را نمی دانیم و به دنیا و آدم ها از دریچه ی چشم و مغز او نگاه می کنیم. ما حتی از دل نوجوان هم خبر داریم! شرایط جنگی برای یک نوجوان هفده ساله اصلاً مناسب نیست و نکته ی تناقض آمیز داستان همینجاست که هرچه قدر وضعیت سخت تر و بحرانی تر می شود، اراده ی نوجوان قوی تر می شود و حتی لحظه ای از جنگ و از سختی های آن نمی نالد بلکه از این ناراحت است که چرا مسئولیت های سنگین تری به عهده اش نگذاشته اند و یا چرا نتوانسته وظیفه اش را به خوبی انجام بدهد.
  اما برای من چند صفحه ای طول کشید تا با فضای داستان، شخصیت های مختلفی که از دید نوجوانِ قهرمان داستان معرفی می شوند، گفت و گوهایشان و نوع توصیفات نویسنده و نوع نگارش خاصی که دارد، آشنا بشوم و به آن عادت کنم. ولی از یک جایی به بعد وقتی روابط بین شخصیت ها، نوع تعاملشان با همدیگر و اصطلاحات خاصی را که به کار می بردند وبه طور کلی فضای داستان در ذهنم جای گرفت و شکل پیدا کرد، داستان کاملاً برایم جذاب و هیجان انگیز شد و سرنوشت این نوجوان برایم اهمیت پیدا کرد. 
در خلال گفت و گوهای شخصیت ها، مسائل معما گونه و نمادینی مطرح می شد که وادارم می کرد برای پیدا کردن پرسش هایی که ذهنم را درگیر کرده بود، به خواندن ادامه بدهم. مثل اینکه چرا پرویز مقداری از غذای رزمنده ها را به داخل شهر می برد و به آدم های ناشناس مشکوک می دهد؟!
چرا تابلوی شام آخر داخل کلیسا و تندیس آن زن اینقدر برای شخصیت اول داستان جالب است؟
چرا کشیش هایی که از شهر رفته بودند، در دل تاریکی شب دوباره به شهر برگشتند؟!
نکند ستون پنجم هستند؟
چرا نام رمان" شطرنج با ماشین قیامت" است؟!
بالاخره رزمنده های ایرانی موفق می شوند عراقی ها را فریب بدهند؟!

از اینکه نویسنده علاوه بر محتوای خوب، به فرم اثر و تکنیک های داستان نویسی هم اهمیت داده خیلی خوشحالم و از خواندنم لذت بردم . فقط یک نکته ی کوچک منفی نگارشی در کتاب وجود داشت که مخصوصاً اوایل کتاب برایم آزار دهنده بود و نمی دانم چطور از دید ویراستار پنهان مانده؟!  
نویسنده دربعضی جاها، فعل هایی را که با هم قرینه نبودند، حذف کرده است. مثل: صفحه   ۱۸
" مسح پاهایم را کشیده به طرف بلوک ها رفتم"
در حالی که باید بگوید مسح پاهایم را کشیدم و به طرف بلوک ها رفتم.
چون کشیدم و رفتم فعل های مشابه هم نیستند که بخواهیم اولی را به خاطر دومی حذف کنیم.
یا در پاراگراف بعد گفته:" برگشته و وارد راهروی مقر شدم."
در حالی که باید بگوید برگشتم و وارد راهروی مقر شدم. 
اگر قصد مطالعه ی کتاب را دارید، حتماً تحلیل رمان را که در آخر کتاب چاپ شده، بخوانید.

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.