یادداشت عطیه عیاردولابی

به نام یونس
        به نام یونس داستان یه روحانیه که برای نذر سلامتی دخترش برای ماه رمضان میره یه روستای محروم تبلیغ. 

هدف نویسنده این بوده که هم یونس و هم مردم روستا بعد یه ماه تغییر کنند. تغییر هم می‌کنند اما به ضرب نویسنده. وقتی بحث ماه رمضون و یه روحانی میاد وسط و اگر قراره به واسطه اون روحانی شرایط تغییر بکنه، باید عناصری تو داستان باشن که نشون بدن فقط همین شخص با همین ویژگی می‌تونست این کارو بکنه. تو این داستان جای یونس می‌تونست یه معلم یا یه خیّری که می‌خواد برای روستا کار عمرانی هم بکنه باشه. و همین تغییرات ایجاد بشه.

این روستا بزرگ و باسواد هم داشت و روستای بی‌کس و کاری نبود. اما انگار همه معطل به غریبه بودن که بیاد بهشون بکه چی‌کار کنن. 

قرار بوده یونس هم تو این سفر رشد کنه. که حاصل شد البته. از یه روحانی نازپروده که ظاهرا وضع مالیش هم نسبتا خوبه، کمی اخلاقش تنده و از تاریکی می‌ترسه میشه یه آدم شجاع و فداکار. یکی از نقاط قوت داستان همینه که از روحانی قدیس نساخته. چندجا از قول یونس میگه اون هم یه آدمه با همه خصوصیات آدما. دلش غذای خوب می‌خواد، یه وقتایی حوصله آدما رو نداره، از تاریکی می‌ترسه و دعا دعا می‌کنه تو قرعه برای رفتن ته چاه اسمش درنیاد. اما تقدیرش اینطور چیده شده که یکی‌یکی همه این منیت‌ها رو کنار بذاره.

اشاره به داستان یونس پیامبر و این که مردمش رو تنها گذاشت هم جالب بود. مشابه این شرایط برای یونس داستان هم پیش اومد.

اما ایرادهای نویسندگی هم داشت. مثلا تا دو سه فصل اول داستان نمی‌دونیم اتفاقات برای چه زمانیه. مکان هم واضح نیست. میشه حدس زد یه جایی تو خراسانه که بعد از یک سوم داستان میشه جایی بین خراسان و سیستان و بلوچستان. وقتی داستانی تو سالهای دور از زمان حال خواننده رخ میده، خوبه همون اول تکلیفش با زمان مشخص بشه تا بتونه بهتر تصور و تخیل کنه.
      
2

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.