یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

                قضیه‌هایی که پسندم نیست

مانده‌ام چه بنویسم درباره‌اش. نه شعر بود نه نثر. اگر شعر بود، خیلی‌هایش وزن و قافیه درست و حسابی نداشت. نظم هم نمی‌شد اسمش را گذاشت‌. بعضی‌‌هاش نمیچه قصه‌ای داشت. بعضی هایش که در هیچ قالبی نمی‌گنجید. بعضی‌هاش، مثل «ساق پا»، جز گفتن حرف‌های آروتیک، جیزی نداشت. چندتایی هم مضمون‌های به درد بخور داشت. در برخی‌ از این مثلا داستان‌ها، با اسلام و مسلمانان کَل می‌انداخت. یکی که در وصف گیاهخواری بود و مدح ویتامین می‌کرد. گرچه در شناسنامه کتاب، نوشته «داستان‌های کوتاه فارسی»، ولی هدایت اسم هم کدام را گذاشته «قضیه». من این کتاب را نپسندیدم و نه به علاقمندی به شعر و نه به علاقمندان داستان، پیشنهاد نمی‌کنم. فقط کسانی بخوانند که مجبورند از پیشینه داستان فارسی سر در بیاورند. همین.

بعد از تحریر:
چند خطی درباره‌ی نقد «قضیه»های هدایت و «وغ‌وغ ساهاب» که ظاهراً ابداع خودش است خواندم. کمی نگاهم را به نثر و شعر درهم‌برهم و آسمان‌ریسمان‌بافی‌ها و غلط‌های عمدیِ املایی عوض کرد. ولی هنوز بر این باور هستم که «احتمال نمی‌دهم به کسی پیشنهادش کنم. خیلی حرفی برای گفتن ندارد. گرچه در بند قبل از تحریر هم گفتم برخی مضمون‌های پدرمادردار داشت.»

ظاهراً در نوشتن این کتاب مسعود فرزاد هم نقش داشته.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.