بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت زهرا دشتی

                این کتاب مستور برایم جذابیت خاصی داشت. نه از حیث داستان. داستان همان داستان رسیدن به مرز یک انسان و تلاشی ناگهانی برای آزاد شدن از یک سری روزمرگی هاست و بعد سر عقل آمدن و بازگشتن یا بازنگشتن به همان رویه. هرچند در این روایت هم نسبتا خوب بود. اما جذابیت این داستان برای من استفاده آقای مستور از شخصیت های داستانهای پیشینش به عنوان افراد عبوری ، آشنا یا حتی سیاهی لشکر این داستانش بود. اینکه در داستان یک دفعه آدم متوجه می شد که" این همان فلانی است ، آن یکی هم آن فردی بود که فلان کار را کرد! عجب! دنیا چه قدر کوچک است!" و بعد این حس عجیب و به جا که من فقط یکی از هزاران هستم. من مرکز هستی نیستم! هر انسانی داستان خود را دارد و در داستان خودش مرکز هستی است و در داستان دیگران ، شاید یک آشنا باشد شاید یک غریبه و شاید کسی که تنها از کنارش در خیابان رد شدی! و شاید هم اصلا هیچ کسی در داستان دیگری نبودی! و عظمت این آگاهی ، انسان را در شوک و بهت می برد. آگاهی و بینشی که همیشه با انسان هست ولی تا زمانی که به صورت ملموس آن را نچشیده ، عظمتش را درک نمی کند.
از این جهت این داستان آقای مستور برایم جذاب تر از همه داستانهای پیشینش داشت.
به نظرم این حرکتی که در این داستان کردند چیزی نو ، جذاب و خاص بود و البته بسیار لذت بخش!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.