یادداشت عرفان رحیم پور

                کتاب هفتم سال ۱۴۰۲
داستان عاشقانه ونسا پرایس و آدرین کوپلند و خانواده این دو شخصیت بود داستان خوبی داش و روند داستان به خوبی پیش می رفت  شخصیت ونسا خیلی دوست داشتی بود حتی با اینکه داستان بود ولی باید اعتراف کنم که روش  یه کراش ریز زدم ونسا واقعا شخصیت دوست داشتنی بود مخصوصا فداکاری های که برای خانواده اش میکرد واقعا خانواده ونسا خیلی رو مخ بودن و ونسا انگار اصلا از این خونده نبود یه شخصیت دوست داشتنی بودتازه شغلشم خیلی دوست داشتنی بود بلاگر سفر 
آدرین به قول ونسا مرد جذاب دوست داشتنی  من بیشتر از اینکه از رفتارش با ونسا خوشم بیاد بیشتر از رفتارش با گریس خوشم میومد آدرین در کل داستان رفتارش خوب بود حتی با خانواده ونسا ولی آخرای داستان رفتار و تصمیمش درباره ونسا اعصابمو خورد کرده بود ولی خدارو شکر بخیر گذشت
درباره داستان:ونسا پرایس که مامان بزرگ مادر و خواهرش و در اثر یه بیماری به نام ALS  از دس داده می ترسه خودشم در اثر این بیماری بمیره و بچه خواهرش به فرزند خواندگی گرفته یه شب اتفاقی مردی در خونشو میزنه که از صدای گریه بچه شکایت کنه و اینجا داستان عاشقانه شروع میشه....
در کل از داستانش راضی بودم دو سه کتاب آخری که خوندم یه درس بزرگ بهم دادن اینکه همه ما قراره یه بار زندگی کنیم بهتره کارایی که دوس داریم انجام بدیم و وقتمونو بیشتر با عزیزانون بگذرونیم و بیشتر قدر اونا رو بدونیم
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.